گنجور

 
صائب تبریزی

مشو از نفس ایمن تا توانی آرمید آنجا

که بیم این جهانی، می شود یکسر امید آنجا

مگیر آرام اینجا، تا توانی آرمید آنجا

که هر کس گشت کاهل، روی آسایش ندید آنجا

ندارم با سیه کاری ز محشر بیم رسوایی

که از خجلت نخواهد نامه من شد سفید آنجا

ازان خون بر سر تیغ شهادت می شود اینجا

که چون گل، سرخ رو از خاک می خیزد شهید آنجا

غریبی ناگوار از قطع اسباب است بر مردم

نبیند روی غربت هر که رخت خود کشید آنجا

نخورد اینجا ز غفلت هر که روی دست از دنیا

نخواهد از ندامت پشت دست خود گزید آنجا

ز خاموشی گذارد هر که اینجا بر جگر دندان

به جنت می تواند رفت بی گفت و شنید آنجا

کسی کز سایه اش اینجا نیاسود آتشین مغزی

کجا در سایه طوبی تواند واکشید آنجا؟

چو خود را یافتی، در توست هر مطلب که می جویی

به خود هر کس رسید اینجا، به آسانی رسید آنجا

ز دل باشد، گشادی هست اگر در حشر جانها را

که عقل از اندرون خانه می دارد کلید آنجا

مشو صائب ز آه و ناله غافل تا نفس داری

که آه سرد اینجا، سایه ها دارد ز بید آنجا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا

که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا

رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را

به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید آنجا

هلال جام می هر جا نماید گوشه ابرو

[...]

حزین لاهیجی

ز دوری خاطرم تنگ است و نتوانم رسید آنجا

گشاد دل در آن ابروست، قفل اینجا، کلید آنجا

رهم تا کوی او دور و ندارم طاقت پایی

رهی زافتادگی، چون جاده می باید کشید آنجا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه