گنجور

 
صائب تبریزی

به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا

که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا

رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را

به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید آنجا

هلال جام می هر جا نماید گوشه ابرو

ز خجلت پشت سر خارد به ناخن ماه عید آنجا

در اقلیم مدارا ضعف بر قوت بود غالب

به مویی می توان کوه گرانی را کشید آنجا

میاسا از گرستن گر وصال کعبه می خواهی

که باشد جامه احرام از چشم سفید آنجا

به غربال بصیرت پاک گردان دانه خود را

که هر تخمی که کاری، یک به یک خواهد دمید آنجا

اگر بر دفتر عصیان، خط باطل کشی اینجا

نخواهی بر زمین از شرمساری خط کشید آنجا

ز خشکی، خرده ای کز تنگدستان در گره بستی

عرق خواهد شد و بر چهره ات خواهد دوید آنجا

اگر اینجا گشایی عقده ای از کار محتاجان

در جنت به رویت باز گردد بی کلید آنجا

نسازی تا به خون چون لاله اینجا چهره را رنگین

ز جوی شیر نتوان کاسه ها بر سر کشید آنجا

ره بی منتهای عشق دارد جذبه ای صائب

که نتواند شکار وحشی از دنبال دید آنجا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۱۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

مشو از نفس ایمن تا توانی آرمید آنجا

که بیم این جهانی، می شود یکسر امید آنجا

مگیر آرام اینجا، تا توانی آرمید آنجا

که هر کس گشت کاهل، روی آسایش ندید آنجا

ندارم با سیه کاری ز محشر بیم رسوایی

[...]

حزین لاهیجی

ز دوری خاطرم تنگ است و نتوانم رسید آنجا

گشاد دل در آن ابروست، قفل اینجا، کلید آنجا

رهم تا کوی او دور و ندارم طاقت پایی

رهی زافتادگی، چون جاده می باید کشید آنجا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه