جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۷ - آمدن زلیخابه خلوتخانه یوسف علیه السلام و به دعای وی بینایی و جمال و جوانی را یافتن
بگفت آنم که چون روی تو دیدم
تو را از جمله عالم برگزیدم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۱ - وفات یافتن یوسف علیه السلام و هلاک شدن زلیخا از الم مفارقت وی
سرش بنهاده بر بالین ندیدم
خویش از صفحه نسرین نچیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶ - گفتار در سبب نظم کتاب
چو این گفتن از آن دانا شنیدم
ز شادی خویشتن را وا ندیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۸ - حکایت کردن شاپور در پیش خسرو
که این ره کامدم جایی رسیدم
که مثلش در همه عالم ندیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۸ - حکایت کردن شاپور در پیش خسرو
هر آن نقشی کز آن گیسو کشیدم
نه در چین بلکه در ماچین ندیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۵ - رسیدن خسرو به چشمه ماه و دیدن شیرین را در چشمه
بگفتا آنکه وصفش می شنیدم
نمردم تا به چشم خویش دیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۲۰ - آمدن شاپور به قصر شیرین و احوال خسرو با شیرین گفتن
به خود زان رو از آن محنت گزیدم
که از ایشان بجز محنت ندیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۸ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین
که چون رفتم سوی قصرش رسیدم
سخن چون گفتم از وی چون شنیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶۳ - غزل گفتن باربد از زبان خسرو
چه محنتها ز بخت بد کشیدم
که تا آخر بدین دولت رسیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶۴ - غزل گفتن نکیسا از زبان شیرین
که اینک سوی شبدیزت رسیدم
غلط بود آنکه خود گردت ندیدم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶۴ - غزل گفتن نکیسا از زبان شیرین
که هر جانب که روز و شب رسیدم
ندیدم جز رخت در هر چه دیدم
وحشی بافقی » ناظر و منظور » بیان خوابی و اظهار اضطرابی که ناظر را از راز پنهان از بیصبری خبر داده و داغ ناصبوریش بر جگر نهاده و حکایت مفارقت و شکایت مهاجرت
بسا لطفی که من از یار دیدم
به ذوق بزم اول کم رسیدم
وحشی بافقی » ناظر و منظور » بیان خوابی و اظهار اضطرابی که ناظر را از راز پنهان از بیصبری خبر داده و داغ ناصبوریش بر جگر نهاده و حکایت مفارقت و شکایت مهاجرت
به خود میگفت این خوابی که دیدم
وزان در جیب محنت سر کشیدم
وحشی بافقی » ناظر و منظور » خواب دیدن منظور را و زنجیر پاره ساختن وصیت جنون در بیان مصر انداختن
که شهری پر پری رخسار دیدم
چنین بیمهر یاری برگزیدم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۹ - پاسخ دادن شیرین فرهاد را
که من ز اول نظر کن روی دیدم
به آخر پایهٔ حیرت رسیدم
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۹ - پاسخ دادن شیرین فرهاد را
به گلگونت دوبار این روی دیدم
که تمثالت به آن آیین کشیدم
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - تعریف اکبرآباد و باغ جهان آرا
گلشن در رشته فکرت کشیدم
دماغ از نکهت آن مست دیدم
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - قضا و قدر
من از دنبال ایشان می دویدم
چو گرد کاروان از پی رسیدم