گنجور

 
نوعی خبوشانی

ایا پروانهٔ بلبل ترنم

جگر خون غنچهٔ آتش تبسم

همی خواهم به اندک روزگاری

برانگیزانی از آتش بهاری

حدیث شمع کلکت برفروزد

که هر کس بشنود جانش بسوزد

به حرف تازه ای خرم کنی گوش

که تاریخ کهن گردد فراموش

چو این آیات وحی آمد به گوشم

سمعنا گوی شد جبریل هوشم

سر نعت سخن را برگشادم

زبان با دل به معنی غوطه دادم

دری آمد ز درج دل به دستم

که از ننگ تهی دستی برستم

کنون آن درهمی آرم به بازار

ولی جز خود نمی بینم خریدار

لعاب شعله بر کاغذ تنیدم

گهر در رشتهٔ آتش کشیدم

به مستی آن ره نا رفته رفتم

ره یکساله در یک هفته رفتم

چو این غم نامهٔ سوزان حکایت

نفس بگداخت در کام روایت

رقم زد خامهٔ معجز طرازش

محبت نامهٔ سوز و گدازش

الهی این گرامی بکر مستور

که افشاند آستین بر عصمت حور

ز پا بوس شهش ده سر بلندی

به ترویح قلوبش ارجمندی

بیا ای بسته بر خود تهمت عشق

که در مغزت گذارم لذت عشق

تو لب سوزی ز عشق آتشین نام

دلت چون داغ طفلان خام در خام

لبت از نام عشق آتش فروز است

دلت خونین کباب خام سوز است

بر این لب نام عشقت باد چون بوس

براین دل نام دل افسوس افسوس

نوای عشق از مرغ چمن پرس

گر از بلبل نمی پرسی ز من پرس

گر از دل نغمه ای بر لب دوانم

که لب را همچو دل در خون کشانم

به آهنگی زنم ناخن به مضراب

که از آب آتش از آتش چکد آب

به دستانی سرایم داستانی

کزو هرگوش گردد بوستانی

سراپا گوش و یکسر گوش دل کن

براین تیغ زبان خونت بحل کن

کنون این قصه کز یادم پریده ست

هم از چشم شنیدن به که دیده ست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode