عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹
دلی کامد ز عشق دوست در جوش
بماند تا قیامت مست و مدهوش
ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق
کند یکبارگی خود را فراموش
بر امّید وصال دوست هر دم
[...]

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
وگر کم از زنانی سر فرو پوش
کم از حیزی نهٔ این قصّه بنیوش

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام
چنین گفت آنگهی یوسف که خاموش
که خون من ازین غم میزند جوش

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
کجا تاب آورد این جان پر جوش
که با این سلطنت گردد هم آغوش

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
وگر کرده بود بر دل فراموش
وگر از غیرت آید خونش در جوش

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات
بیک دُردی که در آخر کند نوش
کجا آن صافها گردد فراموش

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی
رضا ده صبر کن بنشین و مخروش
چه سودا میپزی مستیز و کم جوش

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۴) حکایت شعبی و آن مرد که صعوۀ گرفته بود
بدو گفتا نداری ذرّهٔ هوش
که شد دو حرفِ پیشینت فراموش

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او
ولیکن غم مخور دو حرف بنیوش
که به از آبِ حیوان گر کنی نوش

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
چنین گفت ای عجب آن پیرِ مدهوش
که هرگز نکنم آن لذّت فراموش

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد
اگر خونت زند از قهر او جوش
مکن هرگز بلطف او را فراموش

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
اگر شاه جهان بودی وفا کوش
شهستی نه غلامش حلقه در گوش

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
اگر عاشق توئی چندین مزن جوش
تو میباید که باشی حلقه در گوش

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۲) حکایت هارون با بهلول
چو پُر خون اوفتاد این دیگ پُر جوش
مزن انگشت در وی سر فرو پوش

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۳) حکایت مأمون خلیفه با غلام
غلم آنجایگه میبود خاموش
دلش آمد ز شوق بصره در جوش

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۰) حکایت شاهزاده و عروس
ز بس کان شب بشادی کرد مینوش
وجودش بر دل او شد فراموش

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
ز سهمش آب دریاها پر از جوش
شدی چون آتش اندر سنگ خاموش

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
ظفر میشد ز یک سو حلقه در گوش
ز یک سو فتح و نصرة دوش بر دوش

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد
چوخواهی گشت همچون کوه خاموش
کفی بر لب چو دریائی مزن جوش
