عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۲ - رفتن ابلیس به تلبیس در بهشت در دهان مار از جهت مکر کردن با آدم علیه افضل الصّلوات و اکمل التحیات
ز احوال منی آگاه یارب
که در اندوه و رنج و محنت و تب
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۳ - در بیرون کردن جبرئیل علیه السلام حضرت آدم صفی را از بهشت ونصیحت کردن جبرئیل اورا فرماید
جمال ماست اندر هر کواکب
که رخشانست هر شب این عجائب
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید
ز نور اوست جزوی در کواکب
از آن رخشانست اینجا نجم ثاقب
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۲ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)
خطابت میکند در روز و در شب
حقیقت دوست را بی کام و بی لب
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید
ترا امروز جاهست و مراتب
چرا باشی ز دیدخویش غائب
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۷ - سؤال کردن در علم تفسیر فرماید رحمةاللّه
بسی خون خوردهام در روز و در شب
بسی اینجا کشیدم رنج با تب
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»
به «جی مندر» که برجی زان حصار است
شهان را کاندران شاهان خوش خواب
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۷۷ - در خاتمت کتاب
در آن مدت، که بود از محنت تب
جهان بر چشم من تاریک چون شب
شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۸ - قاعده در بیان سیر نزول و مراتب صعود آدمی
چو جزویّات شد بر وی مرتّب
به کلّیّات ره برد از مرکّب
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را
هزارش دل نهان در گوشه لب
هزارش جان روان با آب غبغب
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۲ - نامه جمشید به خورشید
مطول رقعه ای ببریده در شب
چو زاغ شب به دنبالش مرکب
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۰ - رفتن جمشید به دژ خورشید و دیدن او
چو زنگی سیه در سهمگین شب
نهاد انگشتشان انگشت بر لب
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۴ - قطعه
پاسخ افسر ، به مهراب بازرگان
چو بشنید آن فسون افسر ز مهراب
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۲ - آزاد شدن خورشید
چو در دژ شد به نزد آن شکر لب
مهی را یافت همچون ماه یک شب
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
بیادت زنده ام، اینست مشرب
مدامت بنده ام، اینست مذهب
جمال جان فزایت را بشادی
همه امید می داریم، یا رب
چو پیدا گشت اسرار «اناالحق »
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷ - در معراج وی که از آفتاب رفیع الدرجات ذوالعرش سایه ایست و از معارج قدر آن از ذروه عرش تا حضیض فرش پایه ای
طرب را چون سحر خندان ازو لب
گریزان روز محنت زو شباشب
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۸ - وزیدن نسیم سحری بر زلیخا و نرگس خوابناکش را گشادن و از خیال شبانه غنچه وار خون به دل فرو خوردن و مهر بر لب نهادن
لبش تر بود از خون خوردن شب
کلوخ خشک را مالیده بر لب
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۰ - خواب دیدن زلیخا یوسف را علیه السلام نوبت دوم و سلسله عشق وی جنبیدن و وی را در ورطه جنون کشیدن
همی گفت این سخن تا پاسی از شب
رسده جانش از اندوه بر لب