گنجور

 
۱
۲
۳
۵
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

قراری چون ندارد جانم اینجا

دل خود را چه می‌رنجانم اینجا؟

سر عاشق کله‌داری نداند

بنه کفشی، که من مهمانم اینجا

مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

مبارک روز بود امروز، یارا

که دیدار تو روزی گشت ما را

من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم

به چشم خود بهشت آشکارا

نه مهرست این، که داغ دولتست این

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

دلم در دام عشق افتاد هیلا

فتاده هر چه بادا باد هیلا

چو دل را در غمش فریادرس نیست

مرا از دست دل فریاد هیلا

بر آب چشم من کشتی برانید

[...]

۱۰ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

ز ما بودی، جدا بودن روا نیست

یکی گفتی، دویی کردن سزا نیست

وجود خود ز ما خالی مپندار

که نقش از نقشبند خود جدا نیست

سرایی ساختی اندر دماغت

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

زهی! شب نسخه‌ای از زلف و خالت

تراز کسوت خوبی جمالت

حروف نقش چین را نسخه کرده

مسلسل گشتن زلف چو دالت

به نام ایزد، چه فرخ فالم امروز!

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

چو دل شد زان او هرگز نمیرد

چو خورد از خوان او هرگز نمیرد

به سر می‌گردم از عشقش، چو دانم

که سرگردان او هرگز نمیرد

تن عاشق بمیرد در جدایی

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

جهان از باد نوروزی جوان شد

زمین در سایهٔ سنبل نهان شد

قیامت می‌کند بلبل سحرگاه

مگر گل فتنهٔ آخر زمان شد؟

ز رنگ سبزه و شکل ریاحین

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷

 

بریدن حیفم آید بعد از آن عهد

چنین رویی نشاید آن چنان عهد

گرفتم عهد ازین بهتر نداری

به زودی تازه کن باری همان عهد

چو گل عهد تو بس ناپایدارست

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲

 

گر آن کاری که من دانم بر آید

بهل تا در وفا جانم برآید

من آن ایام دولت را چه گویم؟

که گوی او به چوگانم برآید

کدامین مور باشم من؟ که روزی

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

مرا از بخت اگر کاری برآید

به وصل روی دلداری برآید

ولیکن دور گردون خود نخواهد

که کام یاری از یاری برآید

اگر خوبان گیتی را کنی جمع

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

دل من فتنه شد بر یار دیگر

چه خواهی کردن، ای دل، بار دیگر؟

ندیدم در تو چندان کاردانی

که اندر پیش گیری کار دیگر

بهل، تا بر سرما پاره گردد

[...]

۱۳ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰

 

به رخ شمع شبستانم تویی بس

به قامت سرو بستانم تویی بس

نهان بودی زما، پیداستی باز

کنون پیدا و پنهانم تویی بس

من و ما و دل و جان و سر و مال

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱

 

نه مانند تو زیبایی ببینم

نه مثلت سرو بالایی ببینم

عجب دارم که: در فردوس فردا

بدین صورت تماشایی ببینم

دل از من خواستی،دل نیست، حالی

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸

 

نه بی‌یادت برآید یک دم از من

نه بی‌رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم آن زخمی، که دانی

به شرط آنکه گویی: مرهم از من

دلم را خون تو میریزی و ترسم

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵

 

تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو

تو ماهی، مهر نتوان دیدن از تو

من آشفته دل را تا کی آخر

میان خاک و خون غلتیدن از تو؟

به گردان رخصت خونم به عالم

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵

 

دل من خستهٔ یاریست بی‌تو

تنم در قید بیماریست بی‌تو

مرا گوییکه: بی‌من جان همی ده

کرا خود غیر ازین کاریست بی‌تو؟

ترا در سر دلازاریست بی‌من

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۴

 

کدامین نقشبند این نقش بستی؟

همه یک دست و هر نقشی به دستی

به نور جان شدست این نقش ممتاز

و گرنه کی چنین در دل نشستی؟

گر این جان در بت سنگین بدیدی

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۲

 

زهی! زلف و رخت قدری و عیدی

قمر حسن ترا کمتر معیدی

همه خوبان عالم را بدیدم

بر آن طوبی ندارد کس مزیدی

مراد چرخ ازرق جامه آنست

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۸

 

خوشا آن عشرت و آن کامرانی

که ما را بود از ایام جوانی

سفر کردم به امید غنیمت

غنیمت عمر بود و گشت فانی

ندیدم سود و فرسودم، چه بودی

[...]

۲۲ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۱

 

تو در شهری و ما محروم از آن روی

زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!

به بویت شاد میگردم همانا

نمیدانم که بادت میبرد بوی

به کوی خود دگر بیرون نیایی

[...]

۷ بیت
اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۵
 
تعداد کل نتایج: ۹۸