گنجور

 
اوحدی

جهان از باد نوروزی جوان شد

زمین در سایهٔ سنبل نهان شد

قیامت می‌کند بلبل سحرگاه

مگر گل فتنهٔ آخر زمان شد؟

ز رنگ سبزه و شکل ریاحین

زمین گویی به صورت آسمان شد

صبا در طرهٔ شمشاد پیچید

بنفشه خاک پای ارغوان شد

بهار آمد، بیا و توبه بشکن

که در وقتی دگر صوفی توان شد

ز رنگ و بوی گل اطراف بستان

تو پنداری بهشت جاودان شد

ولیکن اوحدی را برگ گل نیست

که او آشفتهٔ روی فلان شد