گنجور

 
اوحدی

نه مانند تو زیبایی ببینم

نه مثلت سرو بالایی ببینم

عجب دارم که: در فردوس فردا

بدین صورت تماشایی ببینم

دل از من خواستی،دل نیست، حالی

بهل، باشد که: از جایی ببینم

مرا از آستانت غیرت آید

اگر بر خاک او پایی ببینم

توان برد از دهانت بوسه ای چند

اگر یک روز یغمایی ببینم

چو دادی وعدهٔ وصلم به فردا

امانم ده، که فردایی ببینم

بگویم با تو حال اوحدی زود

گر از هجرت محابایی ببینم