حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآیدفغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویشکه آب زندگیم در نظر نمیآید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرمدرخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نیبه هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو […]

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
نفس برآید و مقصود بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب بر نمیآید
کسی ز مهدی هادی نشان نمیبخشد
به سوی ما ز خیالش خبر نمیآید
به آب دیده شب و روز تربیت کردم
نهال گلبن شوقش به بر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
زمان محنت هجرش به سر نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی […]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
شبی ز هجر تو ما را به سر نمی آید
که پارهٔ جگر از چشم تر نمی آید
به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد
چها که در ره عشقت به سر نمی آید
نکوست هر چه کند با من فلک زده دوست
که بد، به دیدهٔ صاحب نظر نمی آید
مگر به رنگ سبو، می به کام ما […]

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
نگار من ز شبستان بدر نمیآید
زمان گل مگر آخر بسر نمیآید
بهار میگذرد ساقیا تعلل چیست
مگر خزان دو سه روز دگر نمیآید
چه شد که لاف کلیمی نمیزند بلبل
ز شاخ گل مگر آتش بدر نمیآید
گذشت عمر عزیزی که بود دولت وصل
ولی زمان جدایی به سر نمیآید
همیشه بود هم آواز من چه شد امشب
به گوش نالۀ مرغ سحر […]
