گنجور

 
صائب تبریزی

ز دل خیال میانش به در نمی‌آید

ز لفظ معنی پیچیده بر نمی‌آید

نظر ز عارض او برنمی‌توانم داشت

بهشت اگر چه مرا در نظر نمی‌آید

پیام لطف تو با عاشق اختیاری نیست

گرفتگی ز نسیم سحر نمی‌آید

به باددستی طوفان چه می‌کند لنگر

شکیب با دل خودکام برنمی‌آید

شرر به آتش سوزنده بازگشت نمود

حضور خاطر ما از سفر نمی‌آید

ز آبگینه او بر دلم غباری نیست

که عاشقی ز پریشان نظر نمی‌آید

سبوی باده دل تنگ در جهان نگذاشت

ز دست بسته مگو کار برنمی‌آید

دلم دونیم شد از دیدنش که می‌گوید

که کار تیغ ز موی کمر نمی‌آید

چرا ز بیم کنار از کنار می‌گذری

ترا که موی میان در نظر نمی‌آید

ازین چه سود که دریاست در گره او را

چو دفع تشنه‌لبی از گهر نمی‌آید

ز شرم خنده او استخوان صبح گداخت

شکر به حسن گلوسوز برنمی‌آید

که بر چراغ دل من زد آستین صائب

که بوی سوختگی از جگر نمی‌آید

 
 
 
مجد همگر

مراد من ز وصال تو برنمی‌آید

بلای عشق تو بر من به سر نمی‌آید

شب جوانی من در امید تو بگذشت

هنوز صبح وصال تو برنمی‌آید

درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم

[...]

جهان ملک خاتون

به جز خیال توام در نظر نمی‌آید

دمیم بی‌رخ جانان به سر نمی‌آید

منم به خاک رهش معتکف به امّیدش

ولیک سرو روان در گذر نمی‌آید

پری‌صفت ز دو چشمم نهان شده عمریست

[...]

حافظ

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش

که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید

قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم

[...]

بابافغانی

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

[...]

کلیم

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید

همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود

که پندگوی به دیوانه بر نمی‌آید

به است پایی کز وی برآید آبله‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه