گنجور

 
کلیم

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید

همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود

که پندگوی به دیوانه بر نمی‌آید

به است پایی کز وی برآید آبله‌ای

ز دست ما که ازو هیچ بر نمی‌آید

از آن کمر نتوانم دمی نظر بستن

ز نازکی به نظر گرچه در نمی‌آید

یگانگی که نفاقی در آن میان نبود

درین زمانه ز شیر و شکر نمی‌آید

چو سیل خود خبر خود برم به هر وادی

خبر ز گرم‌روان پیشتر نمی‌آید

به روزگار چنان عیب شد سلامت نفس

کم غیر کار شرر از گهر نمی‌آید

ز دهر دانش و سامان سوال کردم گفت

که از نهال هنر برگ و بر نمی‌آید

خیال آن کمر از سر نمی‌رود چه کنم

که مو ز کاسه چینی به در نمی‌آید

کلیم در دل اگر شعله‌ای ز شوق بود

به سوی لب نفس بی‌اثر نمی‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

مراد من ز وصال تو برنمی‌آید

بلای عشق تو بر من به سر نمی‌آید

شب جوانی من در امید تو بگذشت

هنوز صبح وصال تو برنمی‌آید

درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم

[...]

جهان ملک خاتون

به جز خیال توام در نظر نمی‌آید

دمیم بی‌رخ جانان به سر نمی‌آید

منم به خاک رهش معتکف به امّیدش

ولیک سرو روان در گذر نمی‌آید

پری‌صفت ز دو چشمم نهان شده عمریست

[...]

حافظ

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش

که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید

قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
بابافغانی

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

[...]

صائب تبریزی

ز دل خیال میانش به در نمی‌آید

ز لفظ معنی پیچیده بر نمی‌آید

نظر ز عارض او برنمی‌توانم داشت

بهشت اگر چه مرا در نظر نمی‌آید

پیام لطف تو با عاشق اختیاری نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه