گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن

به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن

به باد ده سر و دستار عالمی یعنی

کلاه گوشه به آیین سروری بشکن

به زلف گوی که آیین دلبری بگذار

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

شراب لعل کش و روی مه جبینان بین

خلاف مذهب آنان جمال اینان بین

به زیر دلق ملمع کمندها دارند

درازدستی این کوته آستینان بین

به خرمن دو جهان سر فرو نمی‌آرند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

به جان پیر خرابات و حق صحبت او

که نیست در سر من جز هوای خدمت او

بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است

بیار باده که مستظهرم به همت او

چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶

 

خنک نسیم معنبر شمامه‌ای دلخواه

که در هوای تو برخاست بامداد پگاه

دلیل راه شو ای طایر خجسته لقا

که دیده آب شد از شوق خاک آن درگاه

به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷

 

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه

خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود

به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می

علاج کی کنمت آخرالدواء الکی

ذخیره‌ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار

که می‌رسند ز پی رهزنان بهمن و دی

چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست

گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

به جان او که گرم دسترس به جان بودی

کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

بگفتمی که بها چیست خاک پایش را

اگر حیات گران مایه جاودان بودی

به بندگی قدش سرو معترف گشتی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری

خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری

ز کفر زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی

ز سحر چشم تو هر گوشه‌ای و بیماری

مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

بخواه جان و دل از بنده و روان بستان

که حکم بر سر آزادگان روان داری

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری

به یادگار بمانی که بوی او داری

دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست

توان به دست تو دادن گرش نکو داری

در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

هزار جهد بکردم که یار من باشی

مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی

انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی

بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی

بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود

أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟

عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱

 

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی

قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

بیا که خرقهٔ من گرچه رهن میکده‌هاست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

دو یار زیرک و از باده کهن دو منی

فراغتی و کتابی و گوشه چمنی

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم

اگر چه در پِی‌ام افتند هر دم انجمنی

هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی

خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی

امید هست که منشور عشقبازی من

از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی

سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت

[...]

حافظ
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode