گنجور

 
حافظ

به جان او که گرم دسترس به جان بودی

کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

بگفتمی که «بها چیست خاک پایش را؟»

اگر حیات گران مایه جاودان بودی

به بندگی قدش سرو معترف گشتی

گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی

به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال

چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی

اگر دلم نشدی پایبند طرهٔ او

کی‌اش قرار در این تیره‌خاکدان بودی؟

به رخ چو مهر فلک بی‌نظیر آفاق است

به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی

درآمدی ز درم کاشکی چو لمعهٔ نور

که بر دو دیدهٔ ما حکم او روان بودی

ز پردهٔ نالهٔ حافظ برون کی افتادی؟

اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۴۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۴۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۴۲ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حافظ

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست

گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب

[...]

صائب تبریزی

اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی

ز بوی گل قفسم رشک گلستان بودی

عنان گسسته نمی رفت باد پای نفس

اگر حضور درین تیره خاکدان بودی

گهر غبار یتیمی فشاندی از دامن

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بمن گر آن مه بی مهر مهربان بودی

چه غم بکین اگرم دور آسمان بودی

نکات حسن لطیف است و عشق لطف از اوست

برمز عشق هم ایکاش نکته دان بودی

چه فایده که بشیرش زمصر میآید

[...]

صامت بروجردی

تو در مدینه دل شاد و کامران بودی

به پشت پرده عز و علا نهان بودی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه