گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۰

 

کسی که عاشق آن رونق چمن باشد

عجب مدار که در بی‌دلی چو من باشد

حدیث صبر مگویید صبر را ره نیست

در آن دلی که بدان یار ممتحن باشد

چو عشق سلسله خویش را بجنباند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۱

 

سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند

ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند

بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست

ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند

جهان کفست و صفات خداست چون دریا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۲

 

چو عشق را هوس بوسه و کنار بود

که را قرار بود جان که را قرار بود

شکارگاه بخندد چو شه شکار رود

ولی چه گویی آن دم که شه شکار بود

هزار ساغر می‌نشکند خمار مرا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۳

 

رسید ساقی جان ما خمار خواب‌آلود

گرفت ساغر زرین سر سبو بگشود

صلای بادهٔ جان و صلای رطل گران

که می‌دهد به خماران به گاه زودازود

زهی صباح مبارک زهی صبوح عزیز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۴

 

به روح‌های مقدس ز من سلام برید

به عاشقان مقدم ز من پیام برید

به روز وصل چو برقم شب فراق چو ابر

از این دو حال مشوش بگو کدام برید

خدای خصم شما گر به پیش آن خورشید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۵

 

دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید

مه مصور یار و مه منور عید

چو هر دو سر به هم آورده‌اند در اسرار

هزار وسوسه افکنده‌اند در سر عید

ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۶

 

حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید

به هر طرف که بگردید رو بگردانید

که جان ویست به عالم اگر شما جسمید

که جان جمله جان‌هاست اگر شما جانید

ندا برآمد امشب که جان کیست فدا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۷

 

به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید

حدیث خوبی آن یار دلربا گوید

چو باد در سر بید افتد و شود رقصان

خدای داند کو با هوا چه‌ها گوید

چنار فهم کند اندکی ز سوز چمن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۸

 

هزار جان مقدس فدای روی تو باد

که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق

که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۹

 

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد

هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را

که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد

در آرزوی صباح جمال تو عمری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۰

 

سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد

میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد

به جان رسید فلک از دعا و ناله من

فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاد

ز بس که سینه ما سوخت در وفا جستن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۱

 

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد

به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد

دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد

ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۲

 

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد

که روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد

که چون تو یار دلارام خوش لقا دارد

همی‌رسد به گریبان آسمان دستش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۳

 

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد

که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل

که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۴

 

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد

که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل

که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۵

 

مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد

که بی‌عنایت جان باغ چون لحد باشد

چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی

چو ریش عقل تو در دست کالبد باشد

بکن مجاهده با نفس و جنگ ریشاریش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶

 

مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند

مرا جمال تو باید قمر چه سود کند

چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب

چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند

مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۷

 

فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند

از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند

از آنک عشق نخواهد به جز خرابی کار

از آنک عشق نگیرد ز هیچ آفت پند

چه جای مال و چه نام نکو و حرمت و بوش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۸

 

سخن به نزد سخندان بزرگوار بود

ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود

سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی

سخن چو نیکو گویی یکی هزار بود

سخن ز پرده برون آید آن گهش بینی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۹

 

به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود

که جان توی و دگر جمله نقش و نام بود

اگر چه ماه به ده دست روی خود شوید

چه زهره دارد کان چهره را غلام بود

اگر چه عاشقی و عشق بهترین کار است

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۴