گنجور

 
مولانا

سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند

ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند

بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست

ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند

جهان کفست و صفات خداست چون دریا

ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند

همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند

ز نقش‌های زمین و ز آسمان مندیش

که نقش‌های زمین و زمان حجاب کند

برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف

که زلف‌ها ز جمال بتان حجاب کند

تو هر خیال که کشف حجاب پنداری

بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند

نشان آیت حقست این جهان فنا

ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند

ز شمس تبریز ار چه قراضه‌ایست وجود

قراضه‌ایست که جان را ز کان حجاب کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۲۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم