گنجور

 
مولانا

سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند

ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند

بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست

ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند

جهان کفست و صفات خداست چون دریا

ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند

همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند

ز نقش‌های زمین و ز آسمان مندیش

که نقش‌های زمین و زمان حجاب کند

برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف

که زلف‌ها ز جمال بتان حجاب کند

تو هر خیال که کشف حجاب پنداری

بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند

نشان آیت حقست این جهان فنا

ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند

ز شمس تبریز ار چه قراضه‌ایست وجود

قراضه‌ایست که جان را ز کان حجاب کند