فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹
نگشتم ایمن ازین چرخ کینهخواه هنوز
دو اسبه بر سر کیناند مهر و ماه هنوز
هزار مرحله از خویشتن سفر کردم
به این نشان که نیفتادهام به راه هنوز
گل امید برآمد ز شاخ خشک و مرا
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰
به گوش درد دلم گاه گاه میرسدش
پیام ناله و تقریر آه میرسدش
نکرده فرق ز می خون عاشقان طفلی است
فرشته گر ننویسد گناه، میرسدش
ترانهریزی لعلش به باده جا دارد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹
هوا خوش است و حریفان باغ دوشادوش
خوش است خوردن می با نوای نوشانوش
به جیب غنچه فشاند دم صبا پیغام
به گوش گل رسد از عالم نسیم سروش
نسیم گل نتواند قدم به راه نهاد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶
منم به یاد تو آسوده از نعیم ریاض
تهی ز هر هوس و فارغ از همه اغراض
به نیم جان شده راضی چو مرغ نو بسمل
به بوی دل شده قانع چو مردم مرتاض
نظر به سوی تو دزدیده هم نیارم کرد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹
سخن به وادی انصاف کرده راه غلط
که کرد نسبت روی ترا به ماه غلط
رست بود ره عشق تا بیابان بود
گذر به جادهای افتاد و گشت راه غلط
به هر کجا که روی خویش را به عشق سپار
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵
نماند با مژة من غبار گریة شمع
گره فکند سرشکم به کار گریة شمع
سرشک من نخورد آب بیحرارت دل
بود به نقطة آتش مدار گریة شمع
بگو چه سان نکند گل جنون پروانه
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸
بهرزه سلسله بر هم نمیزند آن زلف
به جمع کردن دل میکند پریشان زلف
که ضبط دل کند اکنون که با کمال غرور
دو اسبه تاخته در دلبری به میدان زلف؟
سیه گلیمی چون من چه گل تواند چید
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱
بدین نشاط که رفتیم ناتوان در خاک
ز داغ عشق تو کردیم گل فشان در خاک
شکسته رنگی ما جلوههای رنگین کرد
شدیم هر سر مو شاخ ارغوان در خاک
مرا که مهر تو دارم به جای مغز چه غم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵
همین نه لخت جگر در دهان غم دارم
هزار نعمت الوان به خوان غم دارم
به ناز بالش عشرت فرو نمیآید
سری که بهر تو بر آستان غم دارم
مرا رسد که کنم نازها به شاهد عیش
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷
دلِ پر از گرهی از عتاب او دارم
به این چنین دل بیتاب تاب او دارم
عجب بلاست غم رشک دست یازی غیر
هزار داغ ز طرف نقاب او دارم
خمار نشئة وصلش ز من چه میپرسی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱
خوش آن که دست به دست سبوی میباشم
چو دیده باز کنم رو به روی می باشم
چرا خورم غم روزی چو میتوانم کرد
که زنده تا به قیامت به بوی می باشم
ز قیل و قال حکیمان دلم گرفت کجاست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲
مژه چو در نمِ اشک جگر فشار کشم
به جلوهگاه خزان طرح صد بهار کشم
به چهره برگ خزانم ولی به دولت عشق
نهشت گریه که خمیازه بر بهار کشم
سواد خوان خط سبز میتواند شد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳
چه افتم که خود آفتفزای خویشتنم
همه بلای من و من بلای خویشتنم
به باغ دهر ز بیم گزند هر ناکس
همیشه دشمن نشو و نمای خویشتنم
اگرچه خاک رهم جمله بر سر خویشم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶
ز ابر دیده در و دشت را پر آب کنم
ز رشحة مژه خون در دل سحاب کنم
چنین که سر بسرم جوشِ گریه، نزدیکست
که زهرة فلک از بیم سیل آب کنم
مثل شدست به بدیمنی آسمان کهن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴
جمال شاهد رحمت فزاید از گنهم
که خال چهرة عفوست نامة سهیم
به نقد هستی من سکّه فنا زدهاند
به ملک فقر کنون عمرهاست پادشهم
سرم به گنبد گردون فرو نمیآید
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱
چو گوی عرصة آفاق را به سر گشتیم
که تا چو چوگان از هر چه بود برگشتیم
به طول و عرض تمنّای ما جهان کم بود
امید خود به تو بستیم و مختصر گشتیم
به پای آه سحر چون دعای بیتأثیر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹
دلا هنوز امیدی به چشم تر داریم
گمان صد اثر از آه بیاثر داریم
اگر اجازت آهی دهی به قوّت ضعف
امید هست که خود را ز خاک برداریم
پس از شکست به ساحل رسد سفینة موج
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲
چو گرد چند به دنبال کاروان گشتن
توان به بال و پر مصرعی جهان گشتن
مراد جلوة نازست از سهی قدّان
وگرنه گِرد سرِ سرو میتوان گشتن
ترحّمی که به من کردهای گناه تو نیست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳
به راه دیر سبکبار و بیحرج رفتن
صواب تر که گرانبار راه حج رفتن
به راستی نرود کارها همیشه ز پیش
گریوه طی نتوان کرد جز به کج رفتن
حضیض و اوج سپهر برین بود رمزی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴
گرت هواست به هر نیک و بد به سر بردن
دلی چو آینه باید به دست آوردن
به هرزه جان چه کَند کوهکن نمیداند
که روزی دگران را نمی توان خوردن
به جانفشانی اگر ابروت اشاره کند
[...]