گنجور

 
فیاض لاهیجی

جمال شاهد رحمت فزاید از گنهم

که خال چهرة عفوست نامة سهیم

به نقد هستی من سکّه فنا زده‌اند

به ملک فقر کنون عمرهاست پادشهم

سرم به گنبد گردون فرو نمی‌آید

که در قلمرو دیگر زدند بارگهم

عجب که تا به ابد هم رسم به منزل وصل

که عشق او ز ازل کرده است رو به رهم

ز شرمگینی آن نازنین چنان خجلم

که در نظارة او آب می‌شود نگهم

به پر شکستگی خویش الفتی دارم

که تنگنای قفس را به گلستان ندهم

چنان ز خواب عدم جستم از ازل فیّاض

که تا ابد نتوانم نهاد دیده به هم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode