گنجور

 
فیاض لاهیجی

هوا خوش است و حریفان باغ دوشادوش

خوش است خوردن می با نوای نوشانوش

به جیب غنچه فشاند دم صبا پیغام

به گوش گل رسد از عالم نسیم سروش

نسیم گل نتواند قدم به راه نهاد

ز بس که می‌برد آواز بلبلان از هوش

حواس گشته لطیف آن قدر که در گلزار

صدای خندة گل تند می‌خورد بر گوش

که کرده است معطّر مشام غنچه به باغ!

که نوعروس چمن باز کرده است آغوش

به نیش ناله کند عندلیب فصّادی

که هست در رگ گلزار خون گل در جوش

نمی ز روغن گل تا به جام گلشن هست

چراغ نالة بلبل نمی‌شود خاموش

چو گل گشاده گریبان نمی‌توان بودن

همان بهست که باشی چو غنچه چسبان پوش

گذشت فصل بهار و نماند گل فیّاض

بیا که در غم بلبل برآوریم خروش