گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۷

 

کدام دل که در او آرزوی بغرا نیست

کدام سینه که در وی خود این تمنا نیست

چنان شدم زتمنای گوشت مستغرق

که از تفکرش این دم به خویش پروا نیست

مگر که قامت زناج سرو را ماند

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۸

 

اگر تو در غم یاری شبی به روز آری

به هیچ باب دل عاشقان نیازاری

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۸

 

اگر تو کاسه اوماج را هوس داری

به پیش اطعمه خواران ترا زهی خواری

بیا و بر سر سری بپوش گرده چند

که بس خراب شود آدمی ز بیکاری

میان آشپزان کله پز مقدم شد

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۹

 

مرا ز حال مگس آرزو کند ای واخ

که می پرد به سوی لعل آن لبان گستاخ

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۹

 

تروش وا که به شیرین رخی پزد طباخ

به شورباش کند میل خاطر من آخ

چه خوش بود به لب آب و سایه های درخت

نشسته باشی و امروت می فشاند شاخ

ز تیر آه دل من در اشتیاق برنج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۰

 

میان مجلس رندان حدیث فردا نیست

بیار باده که حال زمانه پیدا نیست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۰

 

چو در ضمیر من این دم به غیر گیپا نیست

ز شوق کله بریان به هیچ پروا نیست

به خوان اطعمه از خود مگوی نان شعیر

که ناز را نخرند از کسی که زیبا نیست

میان دعوت سلطان نگاه می کردم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۱

 

اگر به جانب غربت کشد دلم شاید

که بوی خیر از این همدمان نمی آید

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۱

 

اگر به جانب بغرا کشد دلم شاید

که بوی قلیه زاکرا و نان نمی آید

بود که کله پز از حال من شود آگاه

در آن زمان که سر دیگ خویش بگشاید

اگر چه گوشت بود در جهان نوای نعیم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

همی زند به جهان پیر دیر باده صلاح

در نشاط چو زین باب می شود مفتاح

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

خوش است صحنک بغرای پر ز قیمه صباح

گشای این در دولت برویم ای فتاح

به کارخانه حلواگران نگاهی کن

که نور مشعله زلبیاست چون مصباح

در آن زمان که شود معده پر ز نان و عسل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۸

 

مرا ز آدم خاکی چو ضم بود میراث

کجاست دامن ساقی کزو رسم به غیاث

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۸

 

مرا ز آدم خاکی چو نان بود میراث

کجاست گرده بریان کزو رسم به غیاث

دو یار همدم و یک مسلقی و بریانی

سعادتی است که ثانی شد این طریق ثلاث

بود چو حادثه ای این گرسنگی مهلک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۹

 

کتابه ای ز مسیحا بر این کهن دیرست

که نا امید نباشی که عاقبت خیرست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۹

 

دلم که در پی بغرا همیشه در سیر است

چه پخته کار غنیمی که داعی خیرست

دل گرسنه من دوش گفت با بریان

درآ در آی که این خانه خالی از غیرست

چرا رود سوی مطبخ روان دل من گفت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۲ - جواب

 

ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم

که لذتش به همه کاینات نفروشم

بیا که پخته شد اکنون مزعفر و حبشی

ز حد گذشت ز اندازه تا به کی جوشم

ز اشتیاق و تمنای صحنک بغرا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۵

 

دریچه ای ز بهشتش به روی بگشایی

که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۵

 

به صبحدم چو سر دیگ کله بگشایی

ز بوی خوش همه آفاق را بیارایی

چنان ربوده دل از من جمال نان تنک

که نیست یک نفسم طاقت شکیبایی

چو هست طلعت جانبخش بکسمات لطیف

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۸

 

ز ما که دعوتیانیم شوق بغرا پرس

طریق پختن آش و حلیم و حلوا پرس

مرا که بیخود و سرمست دیگ ماچانم

ز پنج اشکنه و کله و ز گیپا پرس

به صد زبان چو توانی حدیث بریان گوی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد

اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode