گنجور

 
صوفی محمد هروی

کتابه ای ز مسیحا بر این کهن دیرست

که نا امید نباشی که عاقبت خیرست

در جواب او

دلم که در پی بغرا همیشه در سیر است

چه پخته کار غنیمی که داعی خیرست

دل گرسنه من دوش گفت با بریان

درآ در آی که این خانه خالی از غیرست

چرا رود سوی مطبخ روان دل من گفت

به دانه های برنج او اسیر چون طیرست

روم به خدمت خباز، زان که هر روزی

به نو چو خوردن نان رسم این کهن دیرست

عجب مدار که صوفی رسد به دعوت عام

که از برای همین کار خاصه در سیرست