گنجور

 
صوفی محمد هروی

اگر به جانب غربت کشد دلم شاید

که بوی خیر از این همدمان نمی آید

در جواب او

اگر به جانب بغرا کشد دلم شاید

که بوی قلیه زاکرا و نان نمی آید

بود که کله پز از حال من شود آگاه

در آن زمان که سر دیگ خویش بگشاید

اگر چه گوشت بود در جهان نوای نعیم

جمال نان تنک سفره را بیاراید

گرسنه خلق و به سفره، طعام لاموجود

بلای جان بود ای دل خدای ننماید

در آن زمان که کند مطبخی طعام نثار

بود که صوفی مسکین به خاطرش آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode