گنجور

 
صوفی محمد هروی

اگر تو در غم یاری شبی به روز آری

به هیچ باب دل عاشقان نیازاری

در جواب او

اگر تو کاسه اوماج را هوس داری

به پیش اطعمه خواران ترا زهی خواری

بیا و بر سر سری بپوش گرده چند

که بس خراب شود آدمی ز بیکاری

میان آشپزان کله پز مقدم شد

بلی بزرگ شود آدمی ز سرداری

اگر دو بره بریان یکی بنوشد شام

به قدر حال توان گفت دعوت کاری

توئی بلوچ درین روزگار عوج بساط

بر آن سبب که به پیشم پنیرمیش آری

شده ز بار شکم پشت من دو تا لیکن

خوش است زله اگر می شود به سرباری

شود اگر چه ز پر خواری آدمی برخوان

چه باک صوفی بیچاره را ز پرخواری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode