گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

شراب شوق تو ما را چو در گلو ریزند

پیاله کاش گذارند و با سبو ریزند

بس است ظلم اسیران، بترس از آن ساعت

که اشک حسرتی از دیده ها فرو ریزند

مرا که خون دل آخر ز دیده خواهد ریخت

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

گرت بخاک شهیدان گذار خواهد بود

هزار چون منت امیدوار خواهد بود

سلام بندگیش از من ای صبا برسان

گرت بمنزل سلمی گذار خواهد بود

اگر چه بیگنهم میکشد، باین شادم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

مهی، که مایهٔ شادی عالم است غمش

بود شکایت بسیار من، ز لطف کمش

مرا فراق وی آن روز کشت و، می‌ترسم

که روز حشر به قتلم کنند متهمش!

منش ستمگری آموختم، ندانستم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

منت جفا ز وفا برگزیده آمده ام!

تو را گمان که وفایت شنیده آمده ام؟!

مرا چه بیم ز کشتن دهی؟! که من خود را

بر آستانه ی تو کشته دیده آمده ام!

ز دست من چه کشی دامن؟ این همان دست است

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

فزود هر نفسم عشق، کز خط شبگون؛

فزود روزبروز آن جمال روز افزون

چو نیست تاب فراقم، مرو که گر بروی

ز اشک من همه چا پای مینهی در خون

بحیرتم ز دل تنگ خود، که هر که نشست

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

نمیکنم گله، اما ز بیوفائی تو

بآن رسیده که آسان شود جدایی تو

خدای داند و، آن کز تو شد چو من نومید؛

که اعتماد نشاید بر آشنایی تو

ز خلف وعده، برندی چو من برآری نام؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

شد از دو چشم توام، چشم خون‌فشان هر دو؛

چه کرده‌اند، به این هر دو بنگر آن هر دو!

دو چشم نه، دوز بابل رسیده سحرورند؛

که باشد از فن هاروتشان نشان هر دو!

دو چشم نه، دو نکو نرگس گلستانند؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

نهی چو نام سگ خود، به من مرا طلبی

نهم به پای سگت سر، به عذر بی‌ادبی

وگرنه خون کنمش، گر بود دلت از سنگ؛

به نالهٔ سحری و، به آه نیمه‌شبی

به خنده چون گذری از برم، مشو غافل

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

مرا بجرم وفای من از جفا کشتی

جفا نگر، که چو دیدی ز من وفا کشتی!

بآن گناه، که بیگانه را کسی بکشد

تو بیوفا، همه یاران آشنا کشتی

نشد ز قید تو مرغی رها، مگر مرغی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

فغان که عمر سرآمد در انتظار کسی

که همچو عمر، دمی بیش نیست یار کسی

وفا بوعده گر این است امید گاهان را

کسی مباد بعالم امیدوار کسی

در آن دیار شدم خاک ره، که ننشیند

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

بر آستان، مگرم پاسبان بگردانی

که راه غیر از آن آستان بگردانی

ز گلبنی، که گلش دیده باشی ای بلبل؛

خزان چو شد، ستم است آشیان بگردانی

سزای کشتنم، این بس بود که نعش مرا

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

تو را که گفت : رخ از دوستان بگردانی؟!

ز دوستان، رخ چون بوستان بگردانی؟!

بگلبنی که کند نوحه زاغی، ای بلبل؛

جز این چه چاره، کزو آشیان بگردانی؟!

چو تازی از پی صیدم سمند ناز مباد

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰ - قطعه

 

سپهر منزلتا، تا سپهر راست مدار؛

مدار آن بمرادت چنانکه خواهی باد

الهی افتد بر خاک سایه ی تا ز فلک

ز رایتت بسرش سایه ی الهی باد

هر آن ستاره، که شب بر درت چراغ نسوخت

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - خواجه ی نوکیسه

 

شبی بخلوتی از چشم تنگ چشمان دور

نه هوشیار و نه مست و نه خفته نه بیدار

نشسته بودم و در سینه کینه یی نه ز کس

نشسته بودم و بر لب شکایتی نه ز یار

زبان بریده، ز ذکر جهان، مگر زدو ذکر؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - قطعه

 

بر آستانه ی جانان، که روضه ی ارم است؛

اگر تو را گذری افتد ای نسیم شمال

بگو: ز کوی تو رفتم، بشوق اینکه مرا

چو دوستان قدمی چند آیی از دنبال

باین امید دگر باز آمدم سویت

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

ایا رسیده بآن منزلت که میرسدت

بهر که هست بگویی که: نیست مانندم

خبر ز حال منت نیست، ای دریغ که چون

جدایی تو، جدا کرد بند از بندم!

به امتحان شکیب من و، عنایت تو؛

[...]

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode