گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در مدح شاه ابوالحسن و شاه ابومنصور

 

بتی که سجده برد پیش او مه گردون

به نیکوئی بر او نیکوان دیگر دون

بدان دو لاله مصقول دل کند مشغول

بدان دو سنبل مفتول دل کند مفتون

اگر نوان و نگونست زلف او چه عجب

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - در مدح ابومنصور

 

بقد سرو رسائی بزلف غالیه گون

یکی همیشه فراز و یکی همیشه نگون

ز عشق آن رخ چون برف خون فشانده بر او

سرم چو برف شد و آب دیده گشت چو خون

بت عزیزی لیکن پر از هوات هوا

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - در مدح ابونصر مملان

 

منم غلام خداوند زلف غالیه گون

که هست چون دل من زلف او نوان و نگون

ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من

یکی به آذر ماند یکی بآذریون

ز تاب ماند جانم بآذر برزین

[...]

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۶۲ - صفت یار عرق کرده بود

 

چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی

بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون

شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی

ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون

چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۶

 

شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون

به روزگار شه نیک‌بخت روزافزون

شه زمانه ملکشاه کافرید خدای

همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون

به طلعتش همه ساله منورست زمین

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۲

 

بتی ‌که حور بهشتی شود بر او مفتون

عقیق او به رحیق بهشت شد معجون

چو آهو است و دو زلفش به ‌دام ماند راست

که دید آهوی سیمین و دام غالیه‌گون

دو کژدمند سیاه آن دو دام او گویی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

بیار فاخته مهرا شراب غالیه بوی

که خاک غالیه رنگ است و روز فاخته‌گون

تو با کرشمه طاوس پیش من بخرام

اگر ز سرما طاوس شد ز باغ برون

چنانکه باز نسیمن گرفت بر سرکوه

[...]

امیر معزی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - نیز در مدح اتسز

 

چو از حدیقهٔ مینای چرخ سقلاطون

نهفته گشت علامات چتر آینه گون

ز نقشهای عجیب و ز شکلهای غریب

صحیفه های فلک شد چو صحف انگلیون

جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند

[...]

وطواط
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - قصیده

 

زهی محل رفیعت ز حد و هم بیرون

نهاده گوشه مسند بر اوج نه گردون

امام مشرق و اقضی القضاه روی زمین

که مثل تو ننماید سپهر آینه گون

خرد نداند گفتن مناقب تو که چند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - قیامت و حشر و نشر

 

چو در نورد دفراش امر کن فیکون

سرای پرده سیماب رنگ آینه گون

چو قلع گردد میخ طناب دهر دو رنگ

چهار طاق عناصر شود شکسته ستون

نه کله بندد شام از حریر غالیه رنگ

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۶ - در مدح شهاب الدین خالص

 

زهی بهمت عالی و رای نه گردون

مطیع خنجر تو روزگار بوقلمون

معالی تو فزونست از توهم چند

معانی تو برونست از تصور چون

خجل زخلق تو گشتست نافه تبت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۹

 

بزرگ آل پیمبر بزرگ حادثه ای

که چون تویی بود اندر کف زمانه زبون

مقر عز تو ترمذ، ز درد رفتن تو

همی بگرید و آنک سرشک او جیحون

اگر دو دیده من در غمت نه خون گرید

[...]

ادیب صابر
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون

حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون

نشان زلف و رخت یک به یک همی دادند

که بند و حلقه آن چند و حیله این،چون

چنان نمود که گفتی به عکس می بینند

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۳۸ - آمدن کنیزک روز هفتم به حضرت شاه

 

چو از حدیقه مینای چرخ سقلاطون

نهفته گشت علامات چتر آینه گون

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۳۸ - آمدن کنیزک روز هفتم به حضرت شاه

 

چو از حدیقه مینای چرخ سقلاطون

نهفته گشت علامات چتر آینه گون

ظهیری سمرقندی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مدح قزل ارسلان

 

چو شب وقایه برانداخت، از رخ گردون

نهاد کام، عروس افق ز حجله برون

هلال پرده ی هاله بسوخت چون لیلی

خروس پرده ی ناله بساخت چون مجنون

ترنج زرد ز نخل سپهر بر مشرق

[...]

اثیر اخسیکتی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون

که بی‌تو زار چنان شد که: من نگویم چون؟

ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟

چنان که هر که ببیند برو بگرید خون

بمانده بی رخ زیبای خویش دشمن کام

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

چو دل ز دایرهٔ عقل بی تو شد بیرون

مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟

دلم، که از سر سودا به هر دری می‌شد

چو حلقه بین که بمانده است بر در تو کنون

کسی که خاک درت دوست‌تر ز جان دارد

[...]

عراقی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

شب وداع چو بنمود چرخ آینه گون

ز روی خویش مرا روی طالع میمون

به فال داشت دلم آن دل مبارک را

برای عزم سفر در دل شبی شبه گون

ز شوق داعیه اندرون جان در حال

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

نشان بخت بلند است و طالع میمون

علی الصباح نظر بر جمال روزافزون

علی الخصوص کسی را که طبع موزون است

چگونه دوست ندارد شمایل موزون

گر آبروی بریزد میان انجمنت

[...]

سعدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode