صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
خاک...
...نیست در سر من
مرا...
...یارست در برابر من
ز عشق...
[...]

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من
که جز هوای وصال تو نیست در سر من
براه عشق تو خاکم، طریق من اینست
درین طریق نباشد کسی برابر من
غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم
[...]

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من
هوای غیر تو بیرون شده است از سر من
بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم
چه کرده ام ز چه رنجیده است دلبر من
بپای بوس توام ره بهیچ صورت نیست
[...]

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - غضنفر گله جاری
غضنفر کلجاری به طبع همچو پلنگ
رسید و خواست که خود را کند برابر من
ولی ز آتش طبعم پلنگ وار گریخت
غریب جانوری دور گشت از سر من

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
خوشم بسایه ات ای سرو نازپرور من
مباد کم نفسی سایه ی تو از سر من
چنین که محو جمال توام نمی دانم
منم مقابل تو یا تویی برابر من
قدم به کلبه ی من نه که رشک خلد شود
[...]

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
اگر چه دور به فرسنگ هایی از برمن
ولیک می نروی یکدم از برابر من
هوای آب وصال تو زنده داشت مرا
اگر نه ز آتش هجران گداخت پیکر من
به داغ لعل تو یک چشمزد نشد که نریخت
[...]

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواریها » شمارهٔ ۱۰۴ - آتش غم
گمان نداشتم ای دختر برادر من!
که می روی تو بهنگام طفلی از بر من

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۵۸ - زبان حال ام لیلا با جوان ناکام خود
کجایی ای علی اکبر جوان نوثمر من
چرا جدا شدی ای نازنین پسر ز بر من
اگر خیال تو نبود به حال مادر پیرت
تو ای جوان نروی تا قیامت از نظر من
مرا غریب به کرب و بلا فکندی و رفتی
[...]

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۸ - شکوه و زینب (ع) سر قبر مادر
ز کوفه تا به سوی شام در برابر من
به پیش محمل من بد سر برادر من

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۰ - در وضوء گرفتن فخر امم(ص)
چو از جهان به جنان رفت جد اطهر من
تو بودی و پدر و مادر و برادر من

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
بعشق خویش مرا خوی داد دلبر من
دمی نشد که گذارد دل مرا بر من
بسینه ام ز غمش رازهاست بیحد و هست
هزار نکته زهر راز او بخاطر من
مرا چکار بخورشید حشر منتظران
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۸ - حکایت هجران
سزد بر اوج فلک، سرکشی کند سر من
اگر بطالع من باز گردد اختر من
بحشر نامه اعمال اگر برون آرم
پر از حکایت هجران تست دفتر من
چگونه بر رخ خوبان نظر کنم که مدام
[...]
