گنجور

 
هلالی جغتایی

بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من

که جز هوای وصال تو نیست در سر من

براه عشق تو خاکم، طریق من اینست

درین طریق نباشد کسی برابر من

غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم

که نیست لایق تو کلبه محقر من

ز جلوه سمن و سرو دل نیاساید

کجاست سرو سهی قامت سمن بر من؟

ز ترک مست من، ای زاهدان، کناره کنید

که نیست هیچ مسلمان حریف کافر من

حذر کنید، رقیبان، ز سیل مژگانم

که دردمندم و خون می چکد ز خنجر من

عتاب کرد و جفا نیز می کند، هیهات!

هنوز تا چه کند طالع ستمگر من؟

هلالی، از می عشرت مرا نصیبی نیست

مگر به خون جگر پر کنند ساغر من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode