بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من
که جز هوای وصال تو نیست در سر من
براه عشق تو خاکم، طریق من اینست
درین طریق نباشد کسی برابر من
غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم
که نیست لایق تو کلبه محقر من
ز جلوه سمن و سرو دل نیاساید
کجاست سرو سهی قامت سمن بر من؟
ز ترک مست من، ای زاهدان، کناره کنید
که نیست هیچ مسلمان حریف کافر من
حذر کنید، رقیبان، ز سیل مژگانم
که دردمندم و خون می چکد ز خنجر من
عتاب کرد و جفا نیز می کند، هیهات!
هنوز تا چه کند طالع ستمگر من؟
هلالی، از می عشرت مرا نصیبی نیست
مگر به خون جگر پر کنند ساغر من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و دلبستگی عمیق خود به معشوقهاش اشاره میکند و معتقد است که هیچ چیزی جز عشق او در دلش وجود ندارد. او خود را به خاک پای محبوبتش نسبت میدهد و میگوید که در مسیر عشق، هیچکس را همانند خود نمیبیند. غم محبوب در دلش جا گرفته و او احساس میکند که نمیتواند به او برسد. شاعر به زیبایی معشوق و تأثیر آن بر روحش اشاره کرده و از زاهدان میخواهد که از او دوری کنند، زیرا عشق او به محبوبش از هر چیزی بالاتر است. همچنین او به رقبای عشقیاش هشدار میدهد که نمیتوانند از شدت اشکهایش و درد دلش فرار کنند و به تلخی میگوید که زندگیاش پر از رنج است. در نهایت، او به کمتوجهی سرنوشت در زندگیاش اشاره کرده و میگوید تنها چیزی که نصیبش میشود، درد و رنج است.
هوش مصنوعی: به خاک پای تو، ای زیبای عزیزم، که در دل من جز آرزوی وصال تو چیز دیگری نیست.
هوش مصنوعی: من در راه عشق تو مانند خاک هستم و این تنها مسیر من است. در این راه هیچ کسی وجود ندارد که با من برابر باشد.
هوش مصنوعی: غم تو در دل من جای گرفته و من میدانم که این دل که خانهی من است، به اندازهی تو بزرگ و شایسته نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذبه گل سمن و درخت سرو، دل من آرامش ندارد. کجاست آن سرو بلند و خوش قامت که مانند گل سمن بر من جلوهگری کند؟
هوش مصنوعی: از کاروان عشق من دوری کنید، ای زاهدان، زیرا هیچ مسلمان نمیتواند با کافری چون من رقابت کند.
هوش مصنوعی: مراقب باشید رقبای من، زیرا اشکهایم مانند یک سیل جاری است و من دردمند هستم و از دل شکستهام خون به زمین میچکد.
هوش مصنوعی: به من بیمحبتی و رفتار ناپسند میکند، اما نمیدانم سرنوشت ظالم من چه بلایی بر سرم خواهد آورد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از ناکامی خود در بهرهمندی از لذتهای زندگی و عشق صحبت میکند. او بیان میکند که برای داشتن سهمی از خوشیها، باید رنج و درد زیادی تحمل کند و این رنجها به قدری عمیق است که تنها از دل و جانش میتواند پر شود. به عبارتی، او برای تجربه خوشیها مجبور است هزینه سنگینی را بپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاک...
...نیست در سر من
مرا...
...یارست در برابر من
ز عشق...
[...]
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من
هوای غیر تو بیرون شده است از سر من
بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم
چه کرده ام ز چه رنجیده است دلبر من
بپای بوس توام ره بهیچ صورت نیست
[...]
غضنفر کلجاری به طبع همچو پلنگ
رسید و خواست که خود را کند برابر من
ولی ز آتش طبعم پلنگ وار گریخت
غریب جانوری دور گشت از سر من
خوشم بسایه ات ای سرو نازپرور من
مباد کم نفسی سایه ی تو از سر من
چنین که محو جمال توام نمی دانم
منم مقابل تو یا تویی برابر من
قدم به کلبه ی من نه که رشک خلد شود
[...]
اگر چه دور به فرسنگ هایی از برمن
ولیک می نروی یکدم از برابر من
هوای آب وصال تو زنده داشت مرا
اگر نه ز آتش هجران گداخت پیکر من
به داغ لعل تو یک چشمزد نشد که نریخت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.