گنجور

 
هلالی جغتایی

بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من

که جز هوای وصال تو نیست در سر من

براه عشق تو خاکم، طریق من اینست

درین طریق نباشد کسی برابر من

غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم

که نیست لایق تو کلبه محقر من

ز جلوه سمن و سرو دل نیاساید

کجاست سرو سهی قامت سمن بر من؟

ز ترک مست من، ای زاهدان، کناره کنید

که نیست هیچ مسلمان حریف کافر من

حذر کنید، رقیبان، ز سیل مژگانم

که دردمندم و خون می چکد ز خنجر من

عتاب کرد و جفا نیز می کند، هیهات!

هنوز تا چه کند طالع ستمگر من؟

هلالی، از می عشرت مرا نصیبی نیست

مگر به خون جگر پر کنند ساغر من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صوفی محمد هروی

خاک...

...نیست در سر من

مرا...

...یارست در برابر من

ز عشق...

[...]

فضولی

حباب نیست ز خون گرد دیده تر من

هوای غیر تو بیرون شده است از سر من

بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم

چه کرده ام ز چه رنجیده است دلبر من

بپای بوس توام ره بهیچ صورت نیست

[...]

وحشی بافقی

غضنفر کلجاری به طبع همچو پلنگ

رسید و خواست که خود را کند برابر من

ولی ز آتش طبعم پلنگ وار گریخت

غریب جانوری دور گشت از سر من

رفیق اصفهانی

خوشم بسایه ات ای سرو نازپرور من

مباد کم نفسی سایه ی تو از سر من

چنین که محو جمال توام نمی دانم

منم مقابل تو یا تویی برابر من

قدم به کلبه ی من نه که رشک خلد شود

[...]

صفایی جندقی

اگر چه دور به فرسنگ هایی از برمن

ولیک می نروی یکدم از برابر من

هوای آب وصال تو زنده داشت مرا

اگر نه ز آتش هجران گداخت پیکر من

به داغ لعل تو یک چشمزد نشد که نریخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه