منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۸
گرفتمت که رسیدی بدانچه میطلبی
گرفتمت که شدی آنچنان که میبایی
نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان
نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - در مدح اتسز
بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی
چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو
کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا
[...]

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - غزل به صفات تو گویم
بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هرآنچه داشت بدل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
[...]

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
شه امیر نژادی وزیر والا قدر
که چون تو نیست امیر و وزیر والائی
ز عدل تو چو سمرقند هیچ شهر نبود
چو عزم تو ببخاراست چون بخارائی
همی روی ببخارا و بنده بی طاقت
[...]

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۴ - سوم چه فرمائی
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا طاقت شکیبائی
سه چیز رسم بود شاعران طامع را
نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی
اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا
[...]

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۴۰
چه وقت موی سیپدست روز برنایی
چه روز زحمت پیری است وقت زیبایی
مرا که اول عهد جوانی امروزست
شبم چو روز همی گردد اینت رسوایی!
رواست کز پی موی سیاه دل تنگم
[...]

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴
بلند بختا با بختیان همت تو
گرفت بخت سخن تازگی و برنایی
جهان پیسه اگر بیسراک مست شود
ز بار خود تو عاجز شود به تنهایی
به گردن شتر اندر شراب زربخشی
[...]

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲
ربوده ای زمن ای گل لباس برنایی
تویی که جز دل و جان عزیز نربایی
زمن جز آنکه هوای من است نستانی
به من جز آنکه بلای من است ننمایی
سودا موی مرا تا بدل زدی به بیاض
[...]

سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵
هنوز آبصفت پایبستهٔ لایی
گمان مبر که محل صفای الایی
به قرب منزل الا کجا رسی؟ که هنوز
به صد هزار منازل ازین سوی لایی
اگر هوای تن خود کنی عجب نبرد
[...]

کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - وقال ایضاً فی الموعظة والنصیحة
مرا دلیست ز انواع فکر سودایی
که هیچ گونه رهش نیست سوی دانایی
سرش ز دایره بیرون و پایش از مرکز
چو چرخ مانده معلق ز زیر بالایی
گهی حوالت دادوستد بطبع کند
[...]

کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - و قال ایضاً
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا بیش از این شکیبایی
سه شعر رسم بود شاعران طالع را
یکی مدیج و دوم قطعۀ تقاضایی
اگر بداند ثنا و اگر نداد هجا
[...]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی
بیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی
بیا، که بیتو دلم راحتی نمییابد
[...]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی
وصال تو هوس عاشقان شیدایی
عروس حسن تو را هیچ در نمییابد
به گاه جلوهگری دیدهٔ تماشایی
بدین صفت که تویی بر جمال خود عاشق
[...]

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟
ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق
ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
مرا تو عمر عزیزی و رفتهای ز برم
[...]

عراقی » لمعات » لمعۀ سیزدهم
حجاب روی تو هم روی تو است در همه حال
نهانی از همه عالم، ز بس که پیدائی
به هر که مینگرم صورت تو میبینم
از این بیان همه در چشم من تو میآئی
زر شک تا نشناسد کسی ترا هر دم
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۴
ز بامداد دلم میپرد به سودایی
چو وام دار مرا میکند تقاضایی
عجب به خواب چه دیدهست دوش این دل من
که هست در سرم امروز شور و صفرایی
ولی دلم چه کند چون موکلان قضا
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۵
شدم به سوی چه آب همچو سقایی
برآمد از تک چه یوسفی معلایی
سبک به دامن پیراهنش زدم من دست
ز بوی پیرهنش دیده گشت بینایی
به چاه در نظری کردم از تعجب من
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۹
بیامدیم دگربار سوی مولایی
که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی
هزار عقل ببندی به هم بدو نرسد
کجا رسد به مه چرخ دست یا پایی
فلک به طمع گلو را دراز کرد بدو
[...]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۰
تو نور دیده جان یا دو دیده مایی
که شعله شعله به نور بصر درافزایی
تو آفتاب و دلم همچو سایه در پی تو
دو چشم در تو نهادهست و گشته هرجایی
از آن زمان که چو نی بستهام کمر پیشت
[...]
