مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶ - تفاخر به دانش و گوهر خویش
هر آن جواهر کز روزگار بستانم
چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم
به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال
بهای صد گهر از دست راست بستانم
چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - چیم کیم
ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم
مرا نداند از آن گونه کس که من دانم
به آشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من ز آشکار و پنهانم
تن من است چو سلطان معصیتفرمای
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - و قال ایضاً
بعهدهای گذشته امین من آن بود
که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم
بقحطسالی افتادم از هنرمندان
که گر بیان کنم آنرا بشرح نتوانم
اگر بیابم آنرا که شعر دریابد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۰
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم
ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۰
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۴
بیا بیا صنما بیش از این مرنجانم
دمی به لطف دلم ده که بس پریشانم
چو بلبل از غم عشق تو تا به کی نالم
به دیده چند کشم خارت ای گلستانم
دو زلف شست تو بر هم شکست پیوندم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵۷
نیامده ست به چشم آدمی بدین سانم
پری و یا ملکی، چیستی، نمی دانم؟
نظر به روی تو کرده دو دیده حیران شد
تو رفتی از نظر و من هنوز حیرانم
گمان مبر که گذارم ز دست دامن تو
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰
تو میروی و من خسته باز میمانم
چگونه بی تو بمانم، عجب همی مانم
تو باد پای عزیمت، چو باد میرانی
من آب دیده گلگون چو آب میرانم
تو آفتاب منیزی که میروی ز سرم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۷
ز سوز عشق رخت آتشیست در جانم
که جز وصال توأش چاره ای نمی دانم
به بوستان وصالت چو بلبلی مستم
ولی ز شوق جمالت هزار دستانم
اگر تو شوق من و حسن خود نمی دانی
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۷ - سوزنی
ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم
مرا نداند ازین گونه کس که من دانم
به آشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من آشکار و پنهانم
به یک صغیره مرا رهنمای شیطان بود
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
منور است به روی تو دیده جانم
معطر است به بوی تو کنج احزانم
ازان زمان که ترا یار خویش دانستم
به یاریت که دگر خویشرا نمیدانم
صبا مساز پریشان شکنج طره یار
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷
ز بسکه خار ملامت کشیده دامانم
میان خار ملامت چو چشم حیرانم
چو خاک پات نیم آب زندگی چکنم
به خاکپای تو کز زندگی پشیمانم
مپرس حال پریشان ببین که زلف ترا
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در شکایت اهل روزگار و حسب حال خود گفته
ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم
که کار تنگ شد از پیچ و تاب دورانم
نمیرود به جنان پای کس به این تعجیل
که دست من ز جنون جانب گریبانم
بجاست پردهٔ گوش فلک که بسته هنوز
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ دوم - در ذکر علماء » ۱۳۹- قاضی میر حسین منطقی
دگر شب آمد و من مبتلای هجرانم
کجا روم چه کنم . چاره ای نمیدانم
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - وجه برات
نوشته حضرت آصف برات من به کسی
که هیچ حاصل از او نیست غیر افغانم
به قدر وجه براتم درید کفش و نشد
که یک فلوس ز وجه برات بستانم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳۸
اگر چه نیک نیم در پناه نیکانم
عجب که تشنه بمانم، سفال ریحانم
ز اشک شمع به شبگردی اشک من پیش است
ز گریه زمزم صد کعبه شبستانم
چرا عزیز نباشم به دیده ها چون خال
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳۹
بس است روی دلی مشت استخوان مرا
ز چشم شیر فتد برق در نیستانم
ز شرم ناله ام از بس به خاک ریخته است
زبان چو برگ توان رفت از گلستانم
نه ذوق بودن و نه روی باز گردیدن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴۰
ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم
فتاده است تزلزل به چار ارکانم
شده است نقد قیامت مرا ز پیریها
عصا صراط من و عینک است میزانم
اگر نه صبح قیامت بود سفیدی موی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح نواب ظفرخان
اگر چه از نفس گرم برق سوزانم
صدف چو واکند آغوش، ابر نیسانم
اگر به مار رسم سنگ مغز پردازم
وگر به مور رسم خاتم سلیمانم
ز طبع من چمن و انجمن بود روشن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۲۱
شکار جذبه توفیق شد گریبانم
دگر چه خار تواند گرفت دامانم؟
به کوی دوست رسیدم ز راه ساده دلی
ز جیب کعبه برآورد سر بیابانم
مرا به رد و قبول زمانه کاری نیست
[...]