اگر چه از نفس گرم برق سوزانم
صدف چو واکند آغوش، ابر نیسانم
اگر به مار رسم سنگ مغز پردازم
وگر به مور رسم خاتم سلیمانم
ز طبع من چمن و انجمن بود روشن
چو گل به گلشن و چون شمع در شبستانم
چرا سخن به سر زلف کلک من نکند؟
بهار می چکد از خط همچو ریحانم
ملاحت از سخن من برد لب یوسف
نمک به شور قیامت دهد نمکدانم
به طوطی آینه از شرم روی ننماید
چو رو به صفحه کند کلک شکرافشانم
ز جوی شیر بناگوش آبخورد من است
دم مسیح گران است بر گلستانم
به زیر زلف خزد خال چهره یوسف
چو نقطه ریز شود کلک عنبرافشانم
ز آب گوهر خود پرده برنمی دارم
مباد چشم کند از حباب، عمانم
هزار خیل غزال رمیده صید کند
شود چو گرم عنان طبع عرش می دانم
همیشه از سخن راست کام من تلخ است
ازان به خاطر مردم گران چو بهتانم
چو شانه، اره به فرقم نمود دندان تیز
به جرم این که چرا موشکاف دورانم
کدام رخنه دل را چو غنچه بخیه زنم؟
خزان ز شش جهت آورده رو به بستانم
هما کشد گه خوردن ز استخوانم خار
ز بس که ریشه دوانده است نیش در جانم
توان ز برگ گلی تیشه زد مرا بر پا
بود بر آب چو قصر حباب، بنیانم
به جرم این که دم از صدق می زنم چون صبح
لبالب است ز خون شفق گریبانم
رسانده ام جگر تشنه را به چشمه تیغ
نه همچو خضر هوادار آب حیوانم
همیشه خار رود پیش سیل و این عجب است
که سیل اشک رود پیش پیش مژگانم
ز بس که چشم من از بخت تیره رم خورده (است)
ز سایه پر و بال هما گریزانم
اگر چه غنچه دل افتاده ام درین گلشن
زند به صبح، شکرخنده ها گریبانم
ز خرمنی پرکاهی نبرده ام هرگز
چه برق ریشه دوانده است در نیستانم؟
غرور من به فلک سر فرو نمی آرد
شکسته است سر آفتاب چوگانم
کلاه گوشه به خورشید و ماه می شکنم
به این غرور که مدحتگر ظفرخانم
ز نوبهار سخایش چو قطره ریز شود
قسم خورد به سر کلک، ابر نیسانم
به فکر شعله رایش چو سر به جیب برم
چراغ طور برآرد سر از گریبانم
به وصف طبعش اگر ترزبان شود، چه عجب
که جوشد از قدم خامه آب حیوانم
نفس چو برق زند بر سیاه خیمه حرف
اگر ز تیغ عدو سوز او سخن رانم
بلند بخت نهالا! بهار تربیتا!
که از نسیم هواداریت گلستانم
حقوق تربیتت را که در ترقی باد
زبان کجاست که در حضرتت فرو خوانم
تو پایتخت سخن را به دست من دادی
تو تاج مدح نهادی به فرق دیوانم
به روی صفحه مدحت که چشم بد مرساد
گشود دیده شق خامه سخندانم
ز روی گرم تو جوشید خون معنی من
کشید جذب تو این لعل از رگ کانم
تو جان ز دخل بجا مصرع مرا دادی
تو در فصاحت دادی خطاب سحبانم
ز دقت تو به معنی چنان شدم باریک
که می توان به دل مور کرد پنهانم
چو زلف سنبل، ابیات من پریشان بود
نداشت طره شیرازه روی دیوانم
تو غنچه ساختی اوراق باد برده من
وگرنه خار نمی ماند از گلستانم
تو مشت مشت گهر چون صدف به من دادی
چو گل تو زر به سپر ریختی به دامانم
طریق شکرگزاری این حقوق این بود
که در رکاب تو نقد روان برافشانم
به دست جذبه چو دلجویی رضای پدر
ز هند سوی وطن می کشد گریبانم:
کنون سر همه التفات ها آن است
که یک دو سال دهی رخصت صفاهانم
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم
نصیب شعله جواله باد خرمن من
اگر به محض رسیدن عنان نگردانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات و اندیشههای شاعرانه فردی است که از قدرت بیان خود و زیباییهای سخن گفتن لذت میبرد. شاعر خود را به عنوان منبعی پربار از عواطف و معانی توصیف میکند که میتواند به زیبایی گلها و شمعها در شب اشاره کند. او از جنبههای شیرین و تلخ زندگی، جدی و عمیق سخن میگوید و به چالشهای زندگی، مانند انتقادات و دردهای عاطفی، اشاره میکند. همچنین، ارتباط خود را با طبیعت و زیباییهای آن و نیز با تأثیر عمیق عشق و هنر بر روح انسان نشان میدهد. شاعر در نهایت از محبوبش میخواهد که به او اجازه دهد تا در فضایی آرام و خلاقانه به سر ببرد و از او درخواست وداع نمیکند بلکه امیدوار است در آینده دوباره به او نزدیک شود.
هوش مصنوعی: هرچند که من به شدت و حرارت زندگی میکنم، اما اگر نرمی و لطافت خاصی را پیدا کنم، مانند صدفی که در آغوشش را میگشاید، میتوانم مانند ابرهای بهاری آرامش را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: اگر با مار روبهرو شوم، میتوانم به سنگ مغز تبدیل شوم و اگر با مور مواجه شوم، مانند خاتم سلیمان خواهم بود.
هوش مصنوعی: از دل من فضای سبز و جمع دوستان روشن است، مانند گلی که در باغ میدرخشد و همچون شمعی که در شبنشینی میتابد.
هوش مصنوعی: چرا سخن از زیبایی موهای من نمیگوید؟ مانند بهاری که از خط نوشتهام میچکد، زیبا و دلپذیر است.
هوش مصنوعی: سخنان من چنان زیبا و دلنشین است که به زیبایی یوسف میماند. اگر نمکی که در آن دارم، شور و طعمی خاص به عالم میبخشد، برای من هم به منزلهای است که احساسات و تجربههایم را بازتاب میدهد.
هوش مصنوعی: طوطی از شرم به آینه نگاه نمیکند، چون وقتی به تصویر خود در صفحه مینگرد، رنگ به رنگ میشود و خود را با زیباییهایش نمایان میکند.
هوش مصنوعی: من از جوی شیر که به گوشهام سرازیر است مینوشم و دم مسیح برای من بسیار باارزش است و در باغ زندگیام به سر میبرم.
هوش مصنوعی: زیر زلفهای زیبای معشوق، خال چهرهی یوسف مانند یک نقطه کوچک میباشد، و من همچون خودکار رنگی و زیبا، میخواهم عشق و محبت خود را بر روی این زیباییها نقاشی کنم.
هوش مصنوعی: من از ارزش و جذابیت خود دست نمیکشم، چون نمیخواهم چشمانم تحت تأثیر زودگذر و سطحی دیگران قرار گیرد.
هوش مصنوعی: مثل اینکه هزاران غزال وحشی به دام افتادهاند، وقتی که روحم با شوق و حرارت به پرواز درآید، احساس میکنم که در عرش قرار دارم.
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که حقیقت را میگویم، طعم تلخی در دلم احساس میکنم، چون مردم به سختی این سخن را میپذیرند و این برایم دشوار است.
هوش مصنوعی: اگر شانه مانند اره به سرم دندان تیز کند، به خاطر این است که چرا در برابر انتقادات و جزئیات زمانه قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم دل را مثل غنچهای بدوزم یا مرمت کنم؟ به نظر میرسد که خزان و سرمای سخت از همه سو به باغ زندگیام حمله کردهاند.
هوش مصنوعی: هما گویای این است که من به خاطر رنج و سختی که در زندگی کشیدهام، خودم را در قید و بند میبینم. انگار دردی عمیق در وجودم دارد که به خاطر آن، نمیتوانم به راحتی از مشکلاتم فرار کنم و این درد به قدری ریشهدار شده که حتی جای آرامش هم برایم باقی نگذاشته است.
هوش مصنوعی: من از برگ گلی غمگین شدم و بر من زخم زد. همچون کاخی که بر روی آب تطورات حبابی قرار دارد، من نیز اساس و بنیاد ناچیزی دارم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به راستی سخن میگویم و حقیقت را بیان میکنم، مانند صبح که از خون افق سرخ پر شده است، دچار مشکل و دردسر شدهام.
هوش مصنوعی: من به جگر تشنه جانم، نشان چشمه تیغ را دادهام، نه مانند خضر که فقط به فکر آب حیات است.
هوش مصنوعی: همیشه خارها در مسیر سیل میپیچند و میافتند؛ اما اینکه این سیل اشک، بهجای آنکه به سمت زمین برود، از چشمان من فرو میریزد، موضوع جالبی است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چشمان من از سرنوشت نامساعد ناامید شدهاند، از سایهی آرامش و خوشبختی دوری میکنم.
هوش مصنوعی: هرچند که دل من مانند غنچهای در این باغ سرشار از زیباییها افتاده است، اما با طلوع صبح، خندههای شیرین و شکرین مرا در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: هرگز از انبوهی از خطرات و مشکلات چیزی به دست نیاوردهام؛ زیرا ریشهای عمیق در زندگیام دارم که به من قدرت و استقامت میدهد.
هوش مصنوعی: غرور من به اندازهای است که هرگز زیر بار نمیرود، حتی اگر خورشید چوبدستیام شکسته شود.
هوش مصنوعی: به خاطر این احساس بزرگی و خودستایی، کلاهم را به نشانه احترام در برابر آفتاب و ماه برمیدارم و به آنها ادای احترام میکنم.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، وقتی باران به آرامی میریزد، به قلم خود سوگند میخورم که من ابر نیسان هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که در دل به یاد شعلههای عشق او مشغول میشوم و سرم را در جیب خود میکنم، ناگهان نورانی چون چراغ طور از درونم میتابد.
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای او را به زبانی زیبا توصیف کنیم، جای تعجب نیست که از زیر پای آن قلم، زندگی و نشاط به جوش آید.
هوش مصنوعی: وقتی که نفس به سرعت و بیوقفه به حرکت درمیآید، اگر بخواهم از درد و سوزش ناشی از تیرهای دشمن بگویم، باید در زیر این چادر سیاه سخن بگویم.
هوش مصنوعی: ای خوش اقبال و خوشبخت! بهار تربیت تو فرا رسیده که نسیم محبتت به باغ گلهای من جان میبخشد.
هوش مصنوعی: حقوق تربیت تو کجاست که به زبان بیاورم و در حضور تو بگویم از پیشرفتهای تو چه بگویم؟
هوش مصنوعی: تو کلام و سخن را به من هدیه دادی و ستایش و تحسین مرا در مقام بلند و ارزشمندی قرار دادی.
هوش مصنوعی: چشمانم را بر روی صفحهای که در آن به ستایش تو پرداختهام گشودهام، و میخواهم با قلمی شاداب و پر از محبت، تو را توصیف کنم، تا هیچ چشم و زبانی نتواند به تو آسیب برساند.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت تو، احساسات و معانی عمیق در وجود من شکل گرفت. این انگشتر زیبا که نماد عشق و علاقهام است، از وجود من نشأت گرفته و به سمت تو کشیده شده است.
هوش مصنوعی: تو با سخاوت و قدرت بیانت، به من جان و زندگی بخشیدی و با کلامی زیبا خطاب به من صحبت کردی.
هوش مصنوعی: به خاطر توجه و دقت تو، به قدری درونی و دقیق شدم که حتی میتوانم احساساتم را تا حدی پنهان کنم که مانند دل یک مور به نظر برسد.
هوش مصنوعی: زلف سنبل مانند، اشعار من بینظم و آشفته بود و همچون طرهای که دیوان را بهم میریزد، شکلی منسجم نداشت.
هوش مصنوعی: تو با دستانت گلبرگهای من را به شکل غنچه درآوردی، و اگر باد نبود، هیچ خار و خسی از گلزار من نمیماند.
هوش مصنوعی: تو مانند صدفی هستی که برای من گوهری فراهم کردهای. مانند گلی، زر را به دامن من ریختی.
هوش مصنوعی: بهترین راه برای قدردانی از این نعمتها این است که در کنار تو سرمایهام را بیچون و چرا هزینه کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر جذبهای که در دل دارم و به خاطر محبت پدرم، از هند به سمت وطنم کشیده میشوم و این احساس مرا به سوی آنجا میبرد.
هوش مصنوعی: حال که همه توجهها به این موضوع معطوف شده است، میخواهم یک یا دو سال به من فرصت دهی تا به صفاهان بروم.
هوش مصنوعی: تو با لبخند و زیباییات مانند گل، به من وداع میگویی، اما امیدوارم که دل شکستهام را نرنجانی و در حضور دوستانم (عندلیبان) همچنان با لطافت رفتار کنی.
هوش مصنوعی: اگر وقتی آتش به خوشههای گندم من نزدیک میشود، نتوانم آن را کنترل کنم و نگهدارم، عذاب و آسیب بزرگی نصیبم خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر آن جواهر کز روزگار بستانم
چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم
به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال
بهای صد گهر از دست راست بستانم
چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم
[...]
ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم
مرا نداند از آن گونه کس که من دانم
به آشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من ز آشکار و پنهانم
تن من است چو سلطان معصیتفرمای
[...]
بعهدهای گذشته امین من آن بود
که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم
بقحطسالی افتادم از هنرمندان
که گر بیان کنم آنرا بشرح نتوانم
اگر بیابم آنرا که شعر دریابد
[...]
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم
ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی
[...]
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.