بس است روی دلی مشت استخوان مرا
ز چشم شیر فتد برق در نیستانم
ز شرم ناله ام از بس به خاک ریخته است
زبان چو برگ توان رفت از گلستانم
نه ذوق بودن و نه روی باز گردیدن
چو خنده بر لب ماتم رسیده حیرانم
همین بس است که در آستانه عشقم
اگر چه سوختنی همچو چوب دربانم
مرا به کنج قفس بر ز بوستان صائب
که مغز می شود از بوی گل پریشانم
اگر چه نیک نیم، خاک پای نیکانم
عجب که تشنه بمانم، سفال ریحانم
چو رشته قیمتم از پهلوی گهر باشد
اگر گهر نبود من به خاک یکسانم
شوم به خانه مردم نخوانده چون مهمان
که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم
ز ابر آب گرفتن وظیفه صدف است
من آن نیم که به هر سفله لب بجنبانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج خود در عشق و زندگی سخن میگوید. او احساس خستگی و ناامیدی دارد و به نوعی بین وجود خود و احساساتش در تناقض است. شاعر به توصیف حالتی میپردازد که از زیباییهای زندگی محروم است و در عین حال، آگاهی به جایگاه خود در دنیا دارد. او به حسرت و ناتوانی خود در ابراز عشق اشاره میکند و به کنج قفس تشبیه میشود که از بوی گل و زیباییهای بیرون محروم است. در نهایت، او خود را در مقایسه با نیکان و دنیای اطراف، به عنوان مهمانی در خانهاش توصیف میکند که هیچ جایگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: کافی است که چهرهام نشاندهندهی درد و رنج باشد که از چشمان شیر، روشنایی و انرژی به نیستانم میافتد.
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و خجالت، نالهام به قدری زیاد شده که مانند برگهای ریخته شده بر زمین، زبانم نمیتواند از گلستان وجودم خارج شود.
هوش مصنوعی: نه شور و حالی برای زندگی دارم و نه میتوانم دوباره به روزهای خوش بازگردم. مانند خندهای که در میان غم و اندوهی عمیق نشسته است، در حیرتم و گیج و ماندهام.
هوش مصنوعی: این کافی است که من در درگاه عشق تو هستم، حتی اگر مانند چوب دربانی بسوزم.
هوش مصنوعی: من را در گوشهای از قفس قرار بده، اما در میان باغ نگذار. زیرا بوی گل مرا پریشان و بیخود میکند.
هوش مصنوعی: با اینکه من انسان خوبی هستم و از ویژگیهای نیکوان پیروی میکنم، اما هنوز هم ممکن است به اندازه کافی از نعمتهای خوب بهرهمند نشوم. به نوعی، مانند سفالی هستم که در حالت تشنگی و نیاز به آب و سرسبزی قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر ارزش و بهای من به زیبایی و گوهر وجودم وابسته باشد، در صورت نبودن آن گوهر، من هم ارزشی نخواهم داشت و به خاک و دuster تبدیل میشوم.
هوش مصنوعی: به خانه مردم نمیروم بدون دعوت، مانند مهمانی که به خانه خود بدون دعوت میرود.
هوش مصنوعی: وظیفه صدف این است که از ابر آب بگیرد، اما من فردی نیستم که به هر فرد بیارزشی اهمیت دهم و با او صحبت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر آن جواهر کز روزگار بستانم
چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم
به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال
بهای صد گهر از دست راست بستانم
چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم
[...]
ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم
مرا نداند از آن گونه کس که من دانم
به آشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من ز آشکار و پنهانم
تن من است چو سلطان معصیتفرمای
[...]
بعهدهای گذشته امین من آن بود
که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم
بقحطسالی افتادم از هنرمندان
که گر بیان کنم آنرا بشرح نتوانم
اگر بیابم آنرا که شعر دریابد
[...]
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم
ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی
[...]
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.