ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم
مرا نداند از آنگونه کس که من دانم
بآشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من ز آشکار و پنهانم
تن منست چو سلطان معصیت فرمای
من از قیاس غلام و مطیع سلطانم
غلام نیست بفرمان خواجه رام چنانک
من این بهرزه تن خویشرا بفرمانم
بیک صغیره مرا رهنمای شیطان بود
بصد کبیره کنون رهنمای شیطانم
مرا نماند روزی هوای دامن گیر
که بیگناه براید سر از گریبانم
هواست دانه و من دانه چین و هاویه وام
اگر بدانه نماند بدام درمانم
هوا نماند تا ساعتی بحضرت هود
هواللهی بزنم حلقه ای بجنبانم
هوا بمن بر دلال مظلمت شده است
از آنکه خواجه بازار و سوق و عصیانم
هوا نماند تا بر رسم ز عقل که من
چیم کیم چه کسم بر چیم که رامانم
گنه بمن بر دلال وار عرضه دهد
بدانسبب که خریدار آب دندانم
بدی فروشد و نیکی عوض ستاند و من
بدین تجارت ازو شادمان و خندانم
اگر بسنجم خود ز بنیک و بد امروز
برون نهم که دران روز حشر میزانم
نیم ز پله نیکی ز یک سپندان کم
پیله بدی اندر هزار سندانم
چه مایه بنده سندان دلم ترا ملکا
که در ترازوی نیکی کم از سپندانم
بترک شر و بایتان خیر دارم امر
همه مخالف امر است ترک و ایتام
بشرح و تبیان حاجت نیایدم ببدی
از آنکه من ببدی شرح شرح و تبیانم
گنه ز نسیان آرند بندگان عزیز
من از گناه نیارم بود ز نسیانم
نشانه کردم خود را بگونه گونه گناه
نشانه چه که بر جاست تیر خذلانم
سیاه کردم دییوان عمر خود بگناه
از آنکه بر ره دیوی سیاه دیوانم
ز بس گناه که کردم بروزگار بسی
خجالتا که بنزد کریم برخوانم
زبان بریزدم آنروز دوستر دارم
کز آنچه کرده بوم بر زبان بگردانم
کسی بود که مراو را ازین نمد کلهی است
و یا منم که بدین سیرت و بدین سانم
بحق دین مسلمانی ای مسلمانان
که چون بخود نگرم ننگ هر مسلمانم
بفضل حق نگرم تا بدی شود نیکی
بدانکه گر چه بدم نیکتر پشیمانم
رسول گفت پشیمانی از گنه توبه است
بدین حدیث کس ار تایبست من آنم
فلان و بهمان گویند توبه یافته اند
چه مانعست مرا بین فلان و بهمانم
بدین تنی که گنه کردم و ندانستم
چو باب توبه نشد بسته توبه بتوانم
بر اسب توبه سواره شوم مبارز وار
بس است رحمت ایزد فراخ میدانم
ز بعد توبه درآیم بخدمت علما
بدان که از دل و جان دوستدار ایشانم
بزهد سلمان اندر رسان مرا ملکا
از آنکه از دل و جان دوستدار سلمانم
بفضل خویش مسلمان زیان مرا یارب
بری مکن زمسلمانی ار بری جانم
بحق اشهد ان لا اله الا الله
چنان بمیران کاین قول بر زبان رانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم
بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم
لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد
دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم
مشعبد است غم عشق هر کجا باشد
[...]
همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم
همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست
بهار من دو شود چون رسم به روی صنم
مرا بتیست که بر روی او به آذرماه
[...]
خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم
کنون ببخت ملک متفق شدند بهم
چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران
از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم
ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف
[...]
نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
[...]
گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم
گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم
گهی زندگره زلف او سر اندر سر
گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم اندر خَم
رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.