گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

منور است به روی تو دیده جانم

معطر است به بوی تو کنج احزانم

ازان زمان که ترا یار خویش دانستم

به یاریت که دگر خویشرا نمیدانم

صبا مساز پریشان شکنج طره یار

که از تخیل آن دل شود پریشانم

چسان برون روم از دیر ای مسلمانان

که حرف مغبچگان گشته نقد ایمانم

مبین به میکده ام مست و آستین افشان

که آتسین به کریمان عالم افشانم

جنون و بیخودی عشق عالمی دگرست

به عقل یافتن آن نباشد امکانم

کجاست گردش ساغر درون میخانه

که من به گردش این کارخانه حیرانم

حدیث توبه و تقوی ز من مجو ای شیخ

چگونه دعوی کاری کنم که نتوانم

مجو به خانقه زاهدانم ای فانی

که من به دیر فنا خاک پای رندانم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode