گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸۵

 

به حق آنک تو جان و جهان جانداری

مرا چنانک بپرورده‌ای چنان داری

به حق حلقه عزت که دام حلق منست

مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری

به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ترا سزد که کنی دعوی جهانداری

که در جهان دلم ملک جاودان داری

جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست

بزن بزن صنما نوبت جهان داری

اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹

 

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو

گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

تویی که عارض رخسار دلستان داری

دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری

تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز

هزار غنچه بر اطراف بوستان داری

بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

از آن شکر که تو در پسته دهان داری

سزد که راتبه جان من روان داری

به بوسه تربیتم کن که من برین درگه

نه آن سگم که تو تیمار من بنان داری

نظر در آینه کن تا تو را شود روشن

[...]

سیف فرغانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۳

 

دلم ببردی و دانم که قصد جان داری

سر بریدن پیوند دوستان داری

نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی

نه رسم و عادت یاران مهربان داری

به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری؟

بخواه جان و دل از بنده و روان بستان

که حکم بر سر آزادگان روان داری

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت

[...]

حافظ
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۵

 

ز برگریز، دل بی قرار ازان داری

که غافلی ز بهاری که در خزان داری

برآوری ز گریبان رستگاری سر

اگر ز دامن شبها خط امان داری

جوی غم تو ندارد جهان بی پروا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۶

 

دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟

چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری

دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟

که تلختر ز نگه حرف بر زبان داری

به دیگران سپر انداختن بود کارت

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۰

 

تو این نمک که به لعل شکرفشان داری

به خنده چاشنی خوان یک جهان داری

ز زهر خورده هجران مکن علاج دریغ

چرا که تو لبن و شهد در میان داری

تو را که سخت‌تر از سنگ خاره باشد دل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۵

 

تو را که زیر لبان روح یک جهان داری

دو چشم خود ز چه بیمار و ناتوان داری

چه بلبلی که تو صد باغ وقف نغمه توست

چه نوگلی تو که یک شهر باغبان داری

ز جور غیر شکایت مکن که یارت هست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۰ - مظفر کرمانی قُدِّسَ سِرُّه

 

ترا چو حسن بتان طراز جلوه دهند

حجاب این منگر گر نظر به آن داری

حقیقتی است نهان کز مجاز گشته عیان

نهان عیان شود ار دیدهٔ عیان داری

رضاقلی خان هدایت