ز برگریز، دل بی قرار ازان داری
که غافلی ز بهاری که در خزان داری
برآوری ز گریبان رستگاری سر
اگر ز دامن شبها خط امان داری
جوی غم تو ندارد جهان بی پروا
چرا تو بیهده چندین غم جهان داری؟
سپهر سایه جان بلند پایه توست
چرا ز سایه حذر همچو کودکان داری؟
مکن به مشورت نفس زن صفت کاری
اگر ز مردی و مردانگی نشان داری
سفینه ای به کف آر از شکست خود چون موج
درین محیط اگر رغبت کران داری
زبان شکر تو چون سبزه در ته سنگ است
ولی به وقت شکایت دو صد زبان داری
ز کیمیای قناعت نگشت چشم تو سیر
عبث غنا طمع از نعمت جهان داری
برات رزق تو بر آسمان نوشته خدای
عبث توقع رزق از زمینیان داری
ز آستانه دل پا برون منه صائب
اگر هوای تماشای لامکان داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حق آنک تو جان و جهان جانداری
مرا چنانک بپروردهای چنان داری
به حق حلقه عزت که دام حلق منست
مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری
به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست
[...]
ترا سزد که کنی دعوی جهانداری
که در جهان دلم ملک جاودان داری
جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست
بزن بزن صنما نوبت جهان داری
اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد
[...]
حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
دوم به لطف نگویم که در جهان داری
گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو
گناه توست که رخسار دلستان داری
جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو
[...]
تویی که عارض رخسار دلستان داری
دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری
تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز
هزار غنچه بر اطراف بوستان داری
بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان
[...]
دلم ببردی و دانم که قصد جان داری
سر بریدن پیوند دوستان داری
نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی
نه رسم و عادت یاران مهربان داری
به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.