گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تو را که گفت کز احباب روی برتابی

بعمد بی گناهانرا بقتل بشتابی

بکوی دوست اگر تیغ بارد از اطراف

نه مردیست که روی از مصاف برتابی

میان قافله من چون جرس بناله و تو

میان محمل زرین بناز در خوابی

مجاهدان بغزا خون خصم مینوشند

تو را چه رفت که تشنه بخون احبابی

ببست گر در دیر و حرم برهمن و شیخ

چه احتیاج که تو قبله گاه اصحابی

چو دید آتش دل گفت مردم چشمم

بیا بیا که بر آتش فشانمت آبی

اگر زشمع شکایت کنی تو پروانه

برو برو که بدعوی عشق کذابی

حکیم گفت که الاقصر احسن آشفته

ولی زقصه زلفش سزاست اطنابی

به بیهده در جنت طلب مکن اعظ

اگر زکوی مغانت گشاده شد بابی

به هر کجا که شوم خاک می‌روم به نجف

که هست حب علی زر تو خود چو سیمابی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تو خون خلق بریزی و روی درتابی

ندانمت چه مکافات این گنه یابی

تَصُدُّ عَنّی فِی الجَوْرِ وَ النّوی لکِن

اِلَیْکَ قَلْبی یا غایَةَ المَنَی صابٍ

چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

[...]

حکیم نزاری

اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی

مگر بود که مرا زنده باز دریابی

عجب اگر اجلم مهلتِ وصال دهد

مگر که دیر نیایی و زود بشتابی

بیا کز آتشِ فرقت چو ژاله می‌بارد

[...]

اوحدی

چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی

زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی

نقاب طرهٔ شبرنگ زیر چهره چه سود؟

که چون ستارهٔ روشن ز زیر می‌تابی

دلم ز پستهٔ تنگ تو چون براندیشد

[...]

خواجوی کرمانی

ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی

که با لب تو حکایت کنم زهر بابی

خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید

شب فراق دریغا اگر بود خوابی

کنونک تشنه بمردیم و جان بحلق رسید

[...]

جهان ملک خاتون

بیا که بی تو ندارد دل من اسبابی

به هر جهت که نظر می کنم به هر بابی

به چشم شوخ تو سوگند می خورم شبها

نیامدست به چشمم ز عشق تو خوابی

لب تو چشمه نوش است و من چنین تشنه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه