گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲ - فی توحید باری تعالی عز شانه

 

من شکسته گشایم به صد هزار زبان

ثنای حضرت ذات خدای کون و مکان

مقسمی که فکندست سفره روزی

زلطف عام خود از قاف تا به قاف عیان

زسنگ کرده پدیدار آب بی کیفی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹

 

مراست در هوس روی آن پری پیکر

دل جراحت و جان فگار و دیده تر

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹

 

هوای قلیه کدو تا بود مرا در سر

مذمت عدس این دم نمی کنم دیگر

کدک که دختر گیپاست کی بود یارب

که در نکاح من آید به حله ای در بر

جمال کله بریان چو دیدم اندر شهر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰

 

رخ تو آیت حسن و دهان دروست چو میم

مثال خال تو و زلف همچو نقطه جیم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰

 

مرا به کاسه بغرا محبتی است قدیم

گواه، صحنک ماهیچه است و آش حلیم

زهمدمی چغندر شدست آش ترش

به روزگار چنین تیره و سیاه گلیم

کشیده صف نخود آب و برنج و نان عسل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱

 

مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست

بنوش باده که بنیاد عمر بر بادست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱

 

مرا ز پیر کلیچه نصیحتی یادست

منوش قرته که بنیاد قرته بر بادست

چوپیه و دنبه گدازان شود ز آتش جوع

کسی هریسه چو پیش از غروب ننهادست

به سر معنی گیپا نمی رسد هر کس

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳

 

دوای غم نتوان ساخت جز به باده ناب

مرا به لطف خود امروز ساقیا دریاب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳

 

سحر چو طلعت زناج دیدم اندر خواب

ز شوق آن دل بریان جگر شدست کباب

علی الصباح به از کوزه عسل باشد

به پیش خاطر مخمور کاسه سیراب

چه خوش بود به جهان سایه بان نان تنک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۴

 

بعید گشته مرا وصل آن پری رخسار

ز جان خویش بعیدم، مرا به عید چه کار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۴

 

اگر به خربزه خسروی شوی تو دوچار

بنوش آنچه توانی و هیچ شرم مدار

چو خوش به دست تو افتد شهید کن خود را

صباح صحنک شفتالویی چو غبغب یار

کجا به سیب کند میل اندرین عالم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۷

 

بیا که عید صیام است و باز فصل بهار

غم زمانه بدل کن به باده گلنار

در آن زمان که گشایم من فقیر نهار

ترید شیر و عسل جوش بایدم دو طغار

برنج زرد چو یابی بنوش چندانی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۰

 

شمیم قلیه و بغرا وزید از مطبخ

مشام جان مرا تازه ساخت این، بخ بخ

دلا چو تازه کند جان به فصل تابستان

مباش غافل از آن بکسمات و شربت یخ

چنان عدوی تن جانفزای بریانم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۱

 

رخ تو مظهر انوار ربی الاعلی است

که صنع بی حد و اندازه اندرو پیداست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۱

 

رسید عید صیام و جهان پر از غوغاست

بیا که موسم عیش و کلیچه و حلواست

اسیر حب نبات است جان شیرینم

ز شوق ماهی قندی دو دیده ام دریاست

به روز عید سعیدست هر که در عالم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۶

 

به پیش، صحنک ماهیچه چون عیان باشد

محقرست اگر صد هزار نان باشد

برای قیمه کشیدن نخود اولیتر

بلی چو مصلحت مطبخی در آن باشد

به وقت کله بریان زبان به چشم کنید

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۷

 

تو گر به وقت طرب دست را بر افشانی

به خاک پای تو صد جان دهم به آسانی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۷

 

اگر به دست من افتد برنج ماچانی

هزار بار بگویم که یار ما جانی

به دستگیری قلیه برنج خواهم رفت

که هست پیر و فتادست در پریشانی

تو پخته آمده ای از تنور ای گرده

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۹

 

بیا بیا که به روی تو آرزومندم

بریدم از خود و خواهم که با تو پیوندم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۹

 

چنان به صحنک ماهیچه آرزومندم

که سیریم نبود می پزند هر چندم

مسمنی به مزعفر به پخته کاری گفت

«بریدم از خود و خواهم که با تو پیوندم»

برنج زرد اگر مرهم دل است اما

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode