فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
پُرست یاد تو در کنج دیده و دل ما
حشمنشین خیال تو شد منازل ما
دلی ز عقدة زلف تو تنگتر داریم
نکرد ناخن تیز تو باز مشکل ما
ز تنپرستی خویشیم زیردست فلک
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
صلای میزنم امروز مهوش خود را
به دست خویش برافروزم آتش خود را
خیال زلف تو سودا اگر بیفزاید
کنم چه چاره دماغ مشوّش خود را!
به یک نگاه توان قتل عام عالم کرد
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
نکرد ناخن تدبیر اثر دل ما را
مگر خدنگ تو بگشاید این معمّا را
فراخ عیشی موجم ز رشک میسوزد
که تنگ در بغل آورده است دریا را
فروختیم به یک تار زلف او دل و دین
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
منم که کردهام الماس نشئه مرهم را
به مرگ عیش سیهپوش داغ ماتم را
کسی که سرمه از آن درگرفت چون خورشید
به یک نگاه ببیند تمام عالم را
به گلشنی که در آن شعله آبیار بود
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
چه حاجت است به شمع و چراغ مستان را
پیاله چشم و چراغ است میپرستان را
نظر به روی بتان عذر بتپرستیهاست
خبر کنید از آنرو خداپرستان را
هزار حج کند ار باغبان به آن نرسد
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
چو کرد خاک ره یار روزگار مرا
به چشم عالمیان داد اعتبار مرا
دماغ بوی گل و برگ گلستانم نیست
مگر به باغ برد نالة هزار مرا
به کف نه جام میی، در نظر نه روی مهی
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
همین نه مرهم دلهای خسته است شراب
که مومیایی رنگ شکسته است شراب
گل شکفتگی از جام باده سیرابست
کلیدِ فتحِ در عیشِ بسته است شراب
طلسم توبة ما را که زاهدان بستند
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
نگه نکرده گذشتی ز من به ناز امشب
شدم ز ناز تو شرمندة نیاز امشب
چو دید در کف پای تو جانفشانی من
زبان شمع به پروانه شد دراز امشب
به دل فزوده گره بر گره نمیدانم
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
اگرچه شعلة حسنت تمام عالم سوخت
به مهربانی من در جهان کسی کم سوخت
به نسبت تو چنان ذوق سوختن عام است
که در کنار گل و لاله طفل شبنم سوخت
دمی که آتش بیداد او زبانه کشید
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
نظر به روی تو دارد نگاه بیادبست
سری به گوش تو دارد کلاه بیادبست
گهی به روی تو دستی زند گهی بر دوش
در اختلاط تو زلف سیاه بیادبست
تو بینقاب و من از انفعال میلرزم
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
ز زهر ناوک او دل چو شهد خرسندست
اگر غلط نکنم تیرش از نی قندست
گره ز طرَة خود باز اگر کنی چه شود
گرهگشایی ما عمرهاست در بندست
کسی به دوست رسد کز جهان تواند رست
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
گذشت موسم گل لیک یار جلوهگرست
چمن خزان شد و ما را بهار در نظرست
به دل هوای سفر دارم و ندارم پای
بس است، آرزوی من همیشه در سفرست
ز نقل و باده چه ذوقست تلخکامی را
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
منم که مرغ دلم صید عشوه و نازست
پریدن دل کبکم به بال شهبازست
چنان به کنج قفس خو گرفتهام که دگر
به یاد خاطر من آنچه نیست پروازست
ز صید دوستی آن نگاه پنداری
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
گهی که دیده نه بر روی آن صنم بازست
به چشم من همه اوضاع دهر ناسازست
به بزم دوست مرا ناله شادیانة اوست
بلی فغان نی از بهر دیگران سازست
ز هر چه غیر تو عمریست بینیاز شدیم
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
کمان آهِ که یارب کشیده تا گوش است؟
که طرّة تو به آن پردلی زرهپوش است
بیا که بر تن عشّاق پیرهن نگذاشت
قبای ناز که با قامت تو همدوش است
تو ای نسیم، گلابی به روی بلبل زن
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
ز رنگِ می به رخت تا نقاب در پیش است
نگاه را سفر آفتاب در پیش است
تو تا به خلوت آیینه کردهای آرام
مرا چو شعله هزار اضطراب در پیش است
سلوک راه خدا با تو میتوان کردن
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
چمن به خرّمی و گل به بار نزدیک است
جنون تهیّه نکرد و بهار نزدیک است
نشان ساحل این بحر ای که میپرسی
اگر به موج سواری کنار نزدیک است
به غیر یأس ابد در میانه فاصله نیست
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
ز عکس زلف تو آیینه سنبلستانست
به وصف روی تو بلبل هزار دستانست
به نخل قد تو کردیم سرو را نسبت
بدین وسیله کنون سرفراز بستانست
اسیر عشق تو باغ و بهار را چه کند
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
درون پرده نه پنهان عذار جانانست
که زیر ابر نهان آفتاب تابانست
به سیر لاله و گل دل نمیکشد هرگز
دلم ز غنچة پیکان او گلستانست
بدامنم نرسد هیچگه ز کوتاهی
[...]

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
جهان ز عکس رخت پرگل است و یاسمن است
نهال قد تو سرو بلند این چمن است
تو رحم اگر نکنی بر دلم کسی چه کند؟
تنت به ناز برآوردهام گناه من است
ز یار شکوه ندارم خدای میداند
[...]
