گنجور

 
فیاض لاهیجی

مگر از عشق نگاری به دلش تأثیرست

که گل عارض او دست زد تغییرست

ای بت از قامت خم‌دیدة عاشق حذری

این کمانی‌ست که آه سحر او را تیرست

رام شد تا دل دیوانه به او، دانستم

که سر زلف تو از سلسلة زنجیرست

عاشقان خم ابروش خطرها دارند

راه این قافله دایم به دم شمشیرست

غیر فیّاض کس از وی نکند سر بیرون

خواب بختم که پریشان شدة تعبیرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode