عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۹
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی
به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو
نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی
عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱۶
دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی
چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی
که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت
که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۸
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی
بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی
یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۹
هزار جان مقدس هزار گوهر کانی
فدای جاه و جمالت که روح بخش جهانی
چه روحها که فزایی چه حلقهها که ربایی
چو ماه غیب نمایی ز پردههای نهانی
چو در غزا تو بتازی ز بحر گرد برآری
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۲
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا
که التفات نکردند بر وی اهل معانی
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسپی
که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمانی
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۱
چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت
دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵۵
تو می روی و به نظاره تو چشم جهانی
بگو که آگهی از عاشقان دلشدگانی
بگشت حال به بالای ابروی تو کسان را
که زیر دست فتادش چنان کمند و کمانی
در ابروی تو نه یک دل هزار بیش فرو شد
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۷
چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی
نشستهام که بجویی مرا، خیال نگه کن
مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟
ز دوری تو چنان گشتهام ضعیف و شکسته
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
چگونه سرو روان گویمت که عین روانی
نه محض جوهر روحی که روح جوهر جانی
کدام سرو که گویم براستی بتو ماند
که باغ سرو روانی و سرو باغ روانی
تو آن نئی که توانی که خستگان بلا را
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۷
جراحت دل من تازه کرد دلبر جانی
که هر جدید درو لذتیست وین تو ندانی
پس از مجاورت چاه دید یوسف کنعان
بمصر عالم صورت تجلیات معانی
ترا ز ذوق ملامت خبر کجاست؟ که دایم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹
ز نور روی تو پیداست سر سبع مثانی
ز جبهه تو هویداست آن لطیفه که دانی
ز خواب جهل و ضلالت خلاص داد دلم را
صفیر بلبل خبرت، ز گلستان معانی
بپیش من که من آزاد سر و باغ جهانم
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵
تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی
بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی
عجب صبیح و ملیحی عجب جلیل و جمیلی
ولی چه سود که قدر جمال خویش ندانی
به چهره صورت چینی به غمزه آفت دینی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۲
گشاد خنده زنان چشم برمن آفت جانی
چه خنده یی چه نگاهی چه نرگسی چه دهانی
بچهره چشم فروزی بعشوه مرد گدازی
عجب ملیح بیانی غریب چرب زبانی
رخی چه نازک و دلجو قدی چه چابک و رعنا
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷
اگر بلطف بخوانی وگر بجور برانی
تو پادشاهی و ما بنده توایم، تو دانی
ترا، اگر چه نیاز کسی قبول نیفتد
من از جهان بتو نازم که نازنین جهانی
بهر کسی که نشستی مرا بخاک نشاندی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۶۲
چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی
زبان بنده ببندی به التفات زبانی
چو تیر غمزه نهی در کمان کشی همه بر من
ولی کنی به توجه دل رقیب نشانی
چو تیغ ناز کشی منتش کشم من غافل
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
به رنگ و بوی جهانی نه بلکه بهتر از آنی
به حکم آنکه جهان پیر گشته و تو جوانی
ستارهای نه مهی نه فرشتهای نه گلی نه
که هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی
که گفت راحت روحی نه راحتی که بلایی
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶
گرم ز لطف بخوانی ورم به قهر برانی
تو قهرمانی و قادر بکن هر آنچه توانی
گرم به دیده زنی تیر اگر به سینه ننالم
که گرچه آفت جسمی و لیک راحت جانی
نیم سپند که لختی برآتشت ننشینم
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
رسید موسم پیری گذشت دور جوانی
چه خواهی ای دل غافل از این سراچه فانی
به هوش باش که دنیا پلیست در ره عقبا
در این رهند همه رهگذر ز عالی و دانی
به دور زندگی و گردش زمانه به گیتی
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۱۳۱ - بهشت جهان
هزار مرتبه گفتی که از غمم برهانی
در انتظار نشاندی مرا به چرب زبانی
خطا نمودم از اول، که دل به عشق تو بستم
خطایم این که منم سال خورده و تو جوانی
کس این جمال ندارد، مگر تو حور بهشتی؟
[...]