گنجور

 
قاسم انوار

جراحت دل من تازه کرد دلبر جانی

که هر جدید درو لذتیست وین تو ندانی

پس از مجاورت چاه دید یوسف کنعان

بمصر عالم صورت تجلیات معانی

ترا ز ذوق ملامت خبر کجاست؟ که دایم

رهین نعمت و عزت، قرین امن و امانی

سعادتی که تو داری بوصف راست نیاید

حیات و صحت و عرفان، جمال و جان و جوانی

بکوش تا بشناسی کمال نعمت منعم

رموز دفتر شکرش چنان بخوان که بدانی

اگر تو یوسف جان را ز حبس تن بدر آری

باتفاق عزیزان، عزیز هر دو جهانی

خموش، قاسم، ازین پس بپوش حال درون را

ترا چه شد که همه آه و درد و سوز و فغانی؟

 
 
 
عطار

کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی

که کس نمی‌دهد از تو به هیچ جای نشانی

به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو

نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی

عجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دایم

[...]

امامی هروی

دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی

چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی

که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت

که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی

جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر

[...]

مولانا

ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی

مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی

بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم

بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی

یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی

تهی‌ست دستم ساقی بیار باده که جانی

وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت

دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی

چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گل‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه