جراحت دل من تازه کرد دلبر جانی
که هر جدید درو لذتیست وین تو ندانی
پس از مجاورت چاه دید یوسف کنعان
بمصر عالم صورت تجلیات معانی
ترا ز ذوق ملامت خبر کجاست؟ که دایم
رهین نعمت و عزت، قرین امن و امانی
سعادتی که تو داری بوصف راست نیاید
حیات و صحت و عرفان، جمال و جان و جوانی
بکوش تا بشناسی کمال نعمت منعم
رموز دفتر شکرش چنان بخوان که بدانی
اگر تو یوسف جان را ز حبس تن بدر آری
باتفاق عزیزان، عزیز هر دو جهانی
خموش، قاسم، ازین پس بپوش حال درون را
ترا چه شد که همه آه و درد و سوز و فغانی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر خوب و عرفانی به توصیف جراحت دل شاعر و احساسات عمیق او میپردازد. شاعر به زیبایی و لذتهای جدید زندگی اشاره میکند و میگوید که تجربههای زیبا و معانی عمیق در اطراف ما وجود دارند، ولی ممکن است ما از آنها غافل باشیم. او از حالتی که در آن به عشق و زیباییهای الهی نزدیک میشود سخن میگوید و به اهمیت شناخت نعمتها و کمالات اشاره میکند. در پایان، شاعر به قاسم توصیه میکند که از بیان دردها و مشکلات خود خودداری کند و به آرامش و سکوت بپردازد. این شعر به طور کلی موضوعاتی چون عشق، زیبایی، نعمت و درک عمیق زندگی را بررسی میکند.
هوش مصنوعی: دلبر جانم دوباره زخم دل مرا تازه کرد؛ کسی که هر بار دیدنش لذتی نو برای من دارد و تو این را نمیدانی.
هوش مصنوعی: پس از نزدیک شدن به چاه، یوسف در سرزمین کنعان متوجه شد که در مصر چهرهای از معانی و واقعیتها تجلی یافته است.
هوش مصنوعی: کجا خبر از لذت ملامت تو هست؟ در حالی که تو همیشه در نعمت و عزت هستی و در امنیت و آرامش زندگی میکنی.
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختیای که تو از آن برخورداری، به تو نمیآید و نمیتواند به زندگی، تندرستی، آگاهی، زیبایی، روح و جوانی تو افزوده شود.
هوش مصنوعی: تلاش کن تا به بهترینهای نعمتهای بخشنده آگاه شوی و رازهای شکرگزاری او را به گونهای درک کنی که به یادگیری آن برسد.
هوش مصنوعی: اگر تو روح را از بند بدن آزاد کنی، با کمک دوستان و عزیزانت، به ارزشمندترین مقام در دو جهان دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: سکوت کن قاسم، از این لحظه به احساسات درونیات توجه کن. چرا اینگونه شدهای که تنها از اندوه و درد و ناله سخن میگویی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی
به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو
نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی
عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم
[...]
دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی
چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی
که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت
که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر
[...]
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی
بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی
یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید
[...]
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
[...]
چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت
دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.