گنجور

 
مولانا

هزار جان مقدس هزار گوهر کانی

فدای جاه و جمالت که روح بخش جهانی

چه روح‌ها که فزایی چه حلقه‌ها که ربایی

چو ماه غیب نمایی ز پرده‌های نهانی

چو در غزا تو بتازی ز بحر گرد برآری

هزار بحر بجوشد چو قطره‌ای بچکانی

توی ز کون گزیده توی گشایش دیده

به یک نظر تو ببخشی سعادت دوجهانی

کژی که هست جهان را چو تیر راست کن آن را

بکش کمان زمان را که سخت سخته کمانی

نه چرخ زهر چشاند نه ترس و خوف بماند

چو دل ثنای تو خواند که شاه امن و امانی

به چرخ سینه برآیی هزار ماه نمایی

یکی بدان که تو اینی یکی بدان که تو آنی

تو راست چرخ چو چاکر تو مه نباشی و اختر

هزار ماه منور ز آستین بفشانی

تو شمس مفخر تبریز به خواجگی چو نشینی

صد آفتاب زمان را چو بندگان بنشانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی

که کس نمی‌دهد از تو به هیچ جای نشانی

به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو

نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی

عجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دایم

[...]

امامی هروی

دلم ز روح سحرگه سوال کرد به لفظی

چنانکه آب خجل گشت از او به گاه روانی

که چیست در همه عالم به طبع موجب صحت

که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی

جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر

[...]

مولانا

ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی

مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی

بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم

بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی

یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید

[...]

سعدی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی

تهی‌ست دستم ساقی بیار باده که جانی

وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت

دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی

چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گل‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه