مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۶
دلا گر مرا تو ببینی ندانیبه جان آتشینم به رخ زعفرانی
دل از دل بکندم که تا دل تو باشیز جان هم بریدم که جان را تو جانی
ز خون بر رخ من بدیدی نشانهاکنون رفت کارم گذشت از نشانی
تو شاه عظیمی که در دل مقیمیتو آب حیاتی که در تن روانی
تو آن نازنینی که در غیب […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۹
نشانت کی جوید که تو بینشانیمکانت کی یابد که تو بیمکانی
چه صورت کنیمت که صورت نبندیکه کفست صورت به بحر معانی
از آن سوی پرده چه شهری شگرفستکه عالم از آن جاست یک ارمغانی
به نو نو هلالی به نو نو خیالیرسد تا نماند حقیقت نهانی
گدارو مباش و مزن هر دری راکه هر چیز را که بجویی […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۵
بتا گر مرا تو ببینی ندانیبه جان لاله زارم به رخ زعفرانی
بدادم به تو دل مرا توبه از دلسپارم به تو جان که جان را تو جانی
هزاران نشان بد ز آه و ز اشکمکنون رفت کارم گذشت از نشانی
تو شاه عظیمی که در دل مقیمیتو آب حیاتی که در تن روانی
تو هم غیب بینی تو […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۶
گل سرخ دیدم شدم زعفرانییکی لعل دیدم شدم زر کانی
دلم چون ستاره شبی در نظارهبه هر برج میشد به چرخ معانی
چو در برج عشاق پا درنهاد اوسری کرد ماهی ز افلاک جانی
چو آن مه برآمد به چشمش درآمدزمین درنگنجد از آن آسمانی
دلم پاره پاره بشد عشق بارهکه هر پاره من دهد زو نشانی
چو از بامداد […]

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱
بسوز اندرین تیه، ای دل نهانیمخواه از درخت جهان سایبانی
سبکدانه در مزرع خود بیفشانگر این برزگر میکند سرگرانی
چو کار آگهان کار بایست کردنچه رسم و رهی بهتر از کاردانی
زمانه به گنج تو تا چشم داردنیاموزدت شیوهٔ پاسبانی
سیاه و سفیدند اوراق هستییکی انده و آن یکی شادمانی
همه صید صیاد چرخیم روزیبرای که این دام میگسترانی
ندوزد قبای […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۱
بمیر ای حکیم از چنین زندگانیازین زندگانی چو مردی بمانی
ازین زندگی زندگانی نخیزدکه گر گست و ناید ز گرگان شبانی
درین زندگی سیر مردان نیایدور آید بود سیر سیرالسوانی
برین خاکدان پر از گرگ تا کیکنی چون سگان رایگان پاسبانی
به بستان مرگ آی تا زنده گردیبسوز این کفن ژندهٔ باستانی
رهاند ترا اعتدال بهارشز توز تموزی و خز […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۷
اگر بد گمان گشتی ای دوست بر مننیازارم از تو بدین بدگمانی
ز خود ایمنم زان که عیبی ندارمز تو ایمنم زان که عیبی ندانی

وحشی » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - قصیده
چه در گوش گل گفت باد خزانیکه انداخت از سر کلاه کیانی
ز بالای اشجار از باد دستینسیم خزان میکند زر فشانی
به تاراج برگ درختان ز هر سوکند موذی باد موشک دوانی
شده برف ظاهر به فرق صنوبرچو دستار بر تارک مولتانی
از آن چهره شد سرخ برگ رزانراکه خوردند سیی ز باد خزانی
ز یخ آب را لوح […]

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۴
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو ندارینه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴
جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی؟که تو میزبانی نه بس نیک خوانی
کس از خوان تو سیر خورده نرفته استازین گفتمت من که بد میزبانی
چو سیری نیابد همی کس ز خوانتهم آن به که کس را به خوانت نخوانی
یکی نان دهی خلق را می ولیکناگرشان یکی نان دهی جان ستانی
نهام من تو را یار و درخور، […]

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۱ - درمدح علیبن عمران
جهانا چه بدمهر و بدخو جهانیچو آشفته بازار بازارگانی
به درد کسان صابری اندرو توبه بدنامی خویش همداستانی
به هر کار کردم ترا آزمایشسراسر فریبی، سراسر زیانی
و گر آزمایمت صدبار دیگرهمانی همانی همانی همانی
غبیتر کس، آن کش غنیتر کنی توفروتر کس، آن کش تو برتر نشانی
نه امید آن کایچ بهتر شوی تونه ارمان آن کم تو دل […]

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در لغز آتش سده و مدح سلطان محمود
یکی گوهری چون گل بوستانینه زر و به دیدار چون زر کانی
به کوه اندرون ماندهٔ دیرگاهیبه سنگ اندرون زادهٔ باستانی
گهی لعل چون بادهٔ ارغوانیگهی زرد چون بیرم زعفرانی
لطیفی برآمیخته با کثافتیقینی برابر شده با گمانی
نه گاه بسودن مر او را نمایشنه گاه گرایش مر او را گرانی
هم او خلق را مایهٔ زورمندیهم او زنده را […]

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح ابو احمد محمد بن محمود بن ناصرالدین
به من بازگرد ای چو جان و جوانیکه تلخست بی تو مرا زندگانی
من اندر فراق تو ناچیز کردمجمال و جوانی، دریغا جوانی
دریغا تو کز پیش رویم جداییدریغا تو کز پیش چشمم نهانی
سفر کردی و راه غربت گرفتیبه راه اندر ای بت همی دیر مانی
چه گویی، به تو راه جستن توانمچه گویم، به من بازگشتن توانی
دل […]

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانیخوشا با پریچهرگان زندگانی
خوشا با رفیقان یکدل نشستنبه هم نوش کردن می ارغوانی
به قوت جوانی بکن عیش زیراکه هنگام پیری بود ناتوانی
جوانی و از عشق پرهیز کردنچه باشد، ندانی، به جز جان گرانی
جوانی که پیوسته عاشق نباشددریغست ازو روزگار جوانی
در شادمانی بود عشق خوبانبباید گشادن در شادمانی
در شادمانی گشادهست بر توکه […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷۲ - در هجو سیفالدین نامی گفته
تو ای سیف زنگ اجل چون نگیریکه الحق به انصاف درخورد آنی
بدین تیزی و روشنایی و گوهرترا در کجا میخورد زندگانی
نه در دست تقدیر ملکی بگیرینه در حرب ایام خونی برانی
ترا ذوالفقار علی خود گرفتمگران قلتبانی گران قلتبانی
حقوقی که در گردنت هست واجببه گوش دلت چون فرو مینخوانی
بدین مایه داد و ستد بعد ماهیچه تاخیر […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۷
خرامنده سروی به رخ گلستانیفروزنده ماهی به لب دلستانی
بهشتی به رخسار و در حسن حوریجهانی به خوبی و در لطف جانی
نه حور بهشت از طراوت بهشتینه سرو روان از لطافت روانی
به بالا بلندی به یاقوت قندیبه گیسو کمندی به ابرو کمانی
ز مشک ختن بر عذارش غباریز شعر سیه بر رخش طیلسانی
در آشفتگی زلفش آشوب شهریلبش […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۷
سقی الله ایام وصل الغوانیعلی غفلة من صروف الزمان
فلما مررنا بربع الکواعبجنانی تربع روض الجنان
خوشا طرف بستان و فصل بهارانرخ دوستان و میدوستگانی
گل و گلشن و نغمه ارغنونیصبح و صبوح و می ارغوانی
سلیمی اتت بالحمیا صبوحاو تسقی علی شیم برق یمانی
و فیها نظرت و قد زل رجلیو فی زلة الرجل مالی یدان
گلی بود نورسته از […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۹
بدینسان که از ما جهانی جهانیکه با کس نمانی و با کس نمانی
تو آن شهریاری و آن شهرهٔاریکه خسرو نشانی و خسرو نشانی
تو آنی که قتلم توانی و دانمکه هر دم برآنی که خونم برانی
خوشا طرف بستان و دستان مستانمی ارغوانی به روی غوانی
دل یاغی باغیم باغ و دائمتو در باغ بانی و در باغبانی
ندانم […]

خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۰
نه آخر تو آنی که ما را زیانینه آخر توانی که ما را زیانی
مگر زین بسودی که ما را بسودیوزین بر زیانی که ما را زیانی
چو ما را بهشتی چه ما را بهشتیچو ما را جهانی چه ما را جهانی
تو پروا نداری که پروانه داریتو پیمان ندانی که پیمانه دانی
چراغ چه راغی و سرو چه […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷ - خصم خرد
مخور تا توانی می اندر جوانی
می اندر جوانی مخور تا توانی
که یک جرعه می در جوانی نشاند
یکی تیر در دیدهٔ زندگانی
حکیمانه می نیز خوردن نشاید
ازین اندک و گاه گاه و نهانی
گناهست و جهل است و بیماری تن
چه یک دوستکانی چه ده دوستکانی
ادیبی که فرمود، می خورد باید
دربغست ازو علم و آداب دانی
نه بر کیفر باده […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸ - شمار گیتی
جهانا چه مطبوع و خرم جهانی
دریغا که بر خلق ناجاودانی
نعیم و جحیم است در تو سرشته
و لیکن تو خود فارغ از این و آنی
همه کارهای تو از حکمت آید
ز حکمت برون کارکردن ندانی
بهدستت شماربست ز آغاز خلقت
که با آن شمردن، دهی و ستانی
ز فهم بشر این شمار است بیرون
که هست این شمر عالی و فهمدانی
کسی […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - تاریخچه انقلاب مشروطه
دریغا که بگذشت عهد جوانی
درآمد ز در پیری و ناتوانی
جوانی به راه وطن دادم از کف
دربغا وطنرفتو طیشد جوانی
وگر بازگردد وطن بار دیگر
نیارد جوانی به ما ارمغانی
دو ده ساله بودم که آشفت ایران
برآمد ز ری بانگ عالی و دانی
به مشروطه بر پیشوایان شیعه
بدادند فتوی و گشتند بانی
دو سال دگر انقلابی بپا شد
که شه عهد بشکست […]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - وله ایضا فی مدح محمدخان ترکمان
بیا ای رسول از در مهربانیبه من یاری کن چون یاران جانی
چنان زین کن از سعی رخش عزیمتکه با باد صرصر کند همعنانی
چنان ره سر کن به سرعت که از توز صرصر سبکتر گریزد گرانی
چو بر خنک سیلاب سرعت نهی زینز چشم من آموز سیلاب رانی
به جنبش در آر آنچنان بارهات راکه گردد روان بخش […]

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲
سر راهش افتادم از ناتوانیوزین ضعف کردم بسی کامرانی
کسی کاو به دل ناوکش خورد گفتاکه شوخی ندیدم بدین شخ کمانی
ز چشمی است چشم امیدم که هرگزبه کس ننگرد از ره سرگرانی
زبان از شکایت بر دوست بستمز بس یافتم لذت بیزبانی
نشان خواهی از وی، ز خود بینشان شوکه من زو نشان جستم از بینشانی
کسی داند احوال […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳
رسولا، خدا را به جایی که دانی
چه باشد که از من دعایی رسانی؟
نه کار رسول است رفتن به کویش
نسیما تو برخیز اگر میتوانی
مرا نیم جانی است بردار با خود
بکویش رسان ور کند جان گرانی
همان دم به زلفش برافشان و بازا
مبادا که آنجا به جان باز مانی
ز خاک ره […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱ - درمرثیه شیخ زاهد
دریغا که باغ بهار جوانی
فرو ریخت از تند باد خزانی
دریغ آن مه سرو بالا که او را
ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
تو دانی چه افتاده است ای زمانه
فتادست مصر کرم را میانی
عجب دارم از شاخ نازک که دارد
درین حال برگ گل بوستانی
درین ماتم ارچه زمین سبز پوشد […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - درمرثیه میر قاسم
دریغا که خورشید روز جوانی
چو صبح دوم بود کم زندگانی
دریغا خرامنده سروی که بودش
درین مرز ایران زمین مرزبانی
دریغا سواری که جز صید دلها
نمیکرد بر مرکب کامرانی!
دریغا که ناگه گلی ناشکفته
فرو ریخت از تند باد خزانی!
برین آفتاب ای فلک زار بگری
فرو رفته در صبح جوانی
درد باد گل […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در مدح شاه دوندی
بهار و نگار و شراب و جوانی
کسی را که باشد زهی زندگانی
دو چیزند سرمایه کامگاری
دو ذوقند پیرایه شادمانی
نشاط شراب و شراب صبوحی
صبوح بهار و بهار جوانی
وگر وصل یاری دهد دست با آن
زهی پادشاهی زهی کامرانی
درین وقت یاری سبک روح باید
که بر گل کند چون صبا جانفشانی […]

کسایی » دیوان اشعار » وصف شراب
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
درخشان شود چون سهیل یمانی
شود گونهٔ جام باده ز عکسش
ملوّن چو از نور او لعل کانی
به ظلمت سکندر گر او را بدیدی
نکردی طلب چشمهٔ زندگانی

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - در مدح سلطان محمود غزنوی
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
تو محمود رایی و محمود جانی
زمانه دلست و تو او را ضمیری
بزرگی تن است تو او را روانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
زمینی نه […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۸
ایا شهریاری که صاحب قرانی
ز جدّ و پدر یادگار جهانی
ملک شاه و الب ارسلان را تو فخری
که پیش از ملک شاه و الب ارسلانی
خداوند روی زمینی ولیکن
به همت زیادت ز هفت آسمانی
جهانبان از آنی که بخت جوانَت
فراوان هنر داد گاهِ جوانی
از آن هر هنر پادشاه زمینی
وز آن هر هنر شهریار زمانی
یکی زان هنرهاست مردی و […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۰
شهنشه ملک شاه الب ارسلانی
جهان را خداوند و صاحب قِرانی
به اصل و نسب پادشاه زمینی
به عدل و هنر شهریار زمانی
شه شیربندی و کشورگشایی
شه ملک بخشی وگیتی ستانی
به دیدار روشنتر از آفتابی
به مقدار عالیتر از آسمانی
چو تقدیر بر نیک و بدکامکاری
چو خورشید بر بحر و بر کامرانی
قباد دگر در میان قبایی
جهان دگر در میان جهانی
به شمشیر […]

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۱
دلم چون دهان کرد کوچک دهانی
تنم چون میان کرد نازک میانی
ز عشاق آفاق جز من که دارد
تنی چون میانی دلی چون دهانی
به شیرین زبانی توان برد دل را
دل از دست من برد شیرین زبانی
نگاری، کشی، خوش لبی، ماهرویی
بتی، دلبری، دلکشی دلستانی
پری چهره و پرنیان پوش یاری
پری راکه دیدست در پرنیانی
به بالا و رخسار هست آن […]

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۴
مرا از پی خدمت شاه باید
دل و دیده و عمر و جان و جوانی
هر آن زندگانی که بیشه گذارم
مرا مرگ باشد چنان زندگانی
ولیکن مرا شاه معذور دارد
که طاقت نمیدارم از ناتوانی

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۶
مرا با تو ای یار سریست جانی
نداند کسِ دیگر الا تو دانی
به بویِ توام زنده الحمدالله
همین است سرمایه ی زندگانی
ز مبدایِ فطرت گرفتهست با تو
روانم چنین الفت جاودانی
عجب آن که نادیدهای هم چو دیده
عجب تر که دوری و پیوندِ جانی
یقینم که جایِ دگر دیده ام من
به هر جایِ دیگر که بینم همانی
به چشمی که صاحب […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۳
بیا ای مرا خوش تر از زندگانی
که در انتظارِ تو کردم جوانی
تو دانی و دانای رازم که مهرت
زکی باز، در سینه دارم نهانی
چه باشد که روزی پیامی فرستی
که گویی چه حالی، کجایی، چه سانی
بدین قانعم از تو زیرا که بختم
نباشد که یک شب نهانم بخوانی
بیایی که تا بر دو چشمت نشانم
چرا هر زمانم بر آتش […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۲
گر از دفترِ عشق رمزی بخوانی
خطا نامه ی عقل بر هم درانی
گر اموات خواهی که احیا بباشد
بمیر ای حکیم از چنین زندگانی
به عمدا مکن در مراتب تصرف
که مفروغ و مستانف از هم ندانی
بدین چشم دیدن محال است او را
خطا بین تصور کند این معانی
نباید طمع کردن از رویِ ظاهر
که کس را میسر نشد این امانی
ز […]

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۳۰ - وله ایضا
بجان آفرینی که نزدیک عملش
ز پیدا تفاوت ندارد نهانی
چو امرش ز صنع اقتضا کرد فطرت
بهم ممتزج گشت جسمیّ و جانی
همای خرد سایه گسترد بر سر
چو بفراشت این خانة استخوانی
بدین منظر دیده صنعش به قدرت
دو هندو نشاند از پی دیده بانی
که رد معرض کلک شکر زبانت
حرامست بر پسته شیرین زبانی
چو فکرت به معراج معنی خرامد
همه حورعین […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲
گر از در به تیم برانی نو دانی
اگر کشته خویش خوانی تو خوانی
مرا گفته خوانمت با برانم
ندانم من اینها تو دائی نو دانی
هنوزت نفشانده جانها ز دامن
ز ما آستین برفشانی تو دانی
هنوزت چکان شیر مادر از
ر ز دل های ما خون چکانی
بها چه پرسی چه داغست این بر دل تو
تو دائی تو خود کرده آن […]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
از بهر تو باید مرا زندگانی
که شیرینتری از زمان جوانی
جهان با حضور تو خوش می نماید
مباد از تو خالی که جان جهانی
زمان با وجود تو گوید زمین را
که اکنون تو روشنتر از آسمانی
