شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
تو محمود رایی و محمود جانی
زمانه دلست و تو او را ضمیری
بزرگی تن است تو او را روانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
زمینی نه ای کافتخار زمینی
زمانی نه ای کافتخار زمانی
سپهری نه ای ، رهنمای سپهری
جهانی نه ای ، کدخدای جهانی
بدیدار ماهی ، بکردار شاهی
بفرهنگ پیری ، بدولت جوانی
بفرمان کیائی بمیدان قضائی
بنعمت زمینی بقدر آسمانی
تو مر دولت خسروان را جمالی
تو مر ملت تازیان را امانی
تو مر چرخ اقبال را آفتابی
تو مر گنج فرهنگ را قهرمانی
خرد را کند رای تو پیشگوبی
وفا را کند عهد تو ترجمانی
ز کین وز مهرست شمشیر و کفت
بدین کینه جوی و بدان مهربانی
تو نیزه بسنگ سیه در گذاری
تو پیکان ز پولاد بیرون جهانی
زمین را قراری فلک را مداری
ادبرا شعاری سخن را معانی
توئی مایۀ عقل لیکن نه عقلی
توئی معدن زرّ ولیکن نه کانی
سخا را دمنده یکی ژرف بحری
وفا را شکفته یکی بوستانی
بقدر آفتابی برادی سحابی
نه اینی نه آنی ، هم اینی هم آنی
بنام اندرون از جهان نیکنامی
بکام اندرون در جهان کامرانی
بزرگان گهر پوش و گوهر شناسند
تو گوهر نمائی و گوهر فشانی
چو برقست تیرت رونده در آهن
که تو برق تیری و آهن کمانی
نداده ست مر خاکرا رایگان کس
تو دینار و گوهر دهی رایگانی
عیانهای باطل خبر شد ز تیغت
خبرهای حق هم بدو شد عیانی
چه در پیش شمشیر تو شیر شرزه
چه برگ رزان پیش باد خزانی
بدانی که بدخواه تو کیست گوئی
همی نامش از لوح محفوظ خوانی
چنان پر شد از تو گمان مخالف
که گوئی تو اندر میان گمانی
امل را بماند اجل بر گرفته
گرفته یمین تو تیغ یمانی
مکان و زمان هست در خدمت تو
اگر چه تو اندر زمان و مکانی
تو آنی که خواهد اجرام گردون
که در مجلس تو بوند از ادانی
تو آنی که هرجا که باشی نباشد
دل اندر نیاز و تن اندر نوانی
بخواند مر آنرا که خوانی سعادت
براند مر آنرا کجا تو برانی
تو مر حادثات زمانرا هلاکی
تو مر نادرات زمانرا بیانی
بکف زعفرانی کنی ارغوانی
برزم ارغوانی کنی زعفرانی
نه بی تو بود دولت و پادشاهی
نه بی تو بود نعمت و شادمانی
رسوم تو و دولت تو خدایی
بقای تو و عزّ تو جاودانی
همی تا درستی و بیماری آید
جهان را بنوروزی و مهرگانی
مباد این جهانرا ز تو جز زیادت
تن و نعمت و دولت جاودانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زرّ نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب داده یمانی
کرا بویه وصلت ملک خیزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.