بمیر ای حکیم از چنین زندگانی
ازین زندگانی چو مردی بمانی
ازین زندگی زندگانی نخیزد
که گر گست و ناید ز گرگان شبانی
درین زندگی سیر مردان نیاید
ور آید بود سیر سیرالسوانی
برین خاکدان پر از گرگ تا کی
کنی چون سگان رایگان پاسبانی
به بستان مرگ آی تا زنده گردی
بسوز این کفن ژندهٔ باستانی
رهاند ترا اعتدال بهارش
ز توز تموزی و خز خزانی
از آن پیش کز استخوان تو مالک
سگان سقر را کند میهمانی
به پیش همای اجل کش چو مردان
به عیاری این خانهٔ استخوانی
ازین مرگ صورت نگر تا نترسی
ازین زندگی ترس کاکنون در آنی
که از مرگ صورت همی رسته گردد
اسیر ارغوان و امیر ارغوانی
به درگاه مرگ آی ازین عمر زیرا
که آنجا امانست و اینجا امانی
به گرد سرا پردهٔ او نگردد
غرور شیاطین انسی و جانی
به نفسی و عقلی و امرت رساند
ز حیوانی و از نباتی و کانی
سه خط خدایند این هر سه لیکن
ازین زندگی تا نمیری ندانی
ز سبع سماوات تا بر نپری
ندانی تو تفسیر سبعالمثانی
ازین جان ببر زان که اندر جهنم
نه زنده نه مرده بود جاودانی
نه جانست این کت همی جان نماید
منه نام جان بر بخار دخانی
پیاده شو از لاشهٔ جسم غایب
که تا با شه جان به حضرت پرانی
به زیر آر جان خران را چو عیسا
که تا همچو عیسا شوی آسمانی
برون آی ازین سبزه جای ستوران
که تا چرمه در ظل طوبا چرانی
چو مرگت بود سایق اندر رسی تو
به جمع عزیزان عقلی و جانی
چو مرگت بود قاید اندر رهی تو
ز مشتی لت انبان آبی و نانی
تو روی نشاط دل آنگاه بینی
که از مرگ رویت شود زعفرانی
چو از غمز او کرد آمن دلت را
کند مهربانی پس از بیزبانی
نخستت کند بیزبان کادمی را
بود بیزیانی پس از بیزبانی
به یک روزه رنج گدایی نیرزد
همه گنج محمود زابلستانی
بدان عالم پاک مرگت رساند
که مرگست دروازهٔ آن جهانی
وزین کلبهٔ جیفه مرگت رهاند
که مرگست سرمایهٔ زندگانی
کند عقل را فارغ از «لاابالی»
کند روح را ایمن از «لن ترانی»
همه ناتوانیست اینجا چو رفتی
بدانجای چندان که خواهی توانی
ز نادانی و ناتوانی رسی تو
ازین کنج صورت به گنج معانی
بجز بچهٔ مرگ بازت که خرد
ز مشتی سگ کاهل کاهدانی
بجز مرگ در گوش جانت که خواند
که بگذر ازین منزل کاروانی
بجز مرگ با جان عقلت که گوید
که تو میزبان نیستی میهمانی
بجز مرگت اندر حمایت که گیرد
ازین شوخ چشمان آخر زمانی
اگر مرگ نبود که بازت رهاند
ز درس گرانان و درس گرانی
گر افسرده کردست درس حروفت
تف مرگ در جانت آرد روانی
به درس آمدی قلب این را بدیدی
به مرگ آی تا قلب آنهم بدانی
تو بیمرگ هرگز نجاتی نیابی
ز ننگ لقبهای اینی و آنی
اسامی درین عالمست ار نه آنجا
چه آب و چه نان و چه میده چه پانی
بجز مرگ در راه حقت که آرد
ز تقلید رای فلان و فلانی
اگر مرگ خود هیچ راحت ندارد
نه بازت رهاند همی جاودانی
اگر خوش خویی از گران قلتبانان
وگر بدخویی از گران قلتبانی
به بام جهان برشوی چون سنایی
گرت هم سنایی کند نردبانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی موضوع مرگ و زندگی میپردازد و به حکمت و اخلاق انسانی اشاره دارد. نویسنده از خواننده میخواهد که به زندگی بیمعنا پایان دهد و به حقیقت مرگ بپردازد. او مرگ را به عنوان یک دروازه به دنیای دیگر معرفی میکند و تأکید میکند که تنها در سایه مرگ میتوان به دانایی و حقیقت دست یافت. متن به زندگی بدون معنای کنونی انتقاد کرده و انسان را به جستجوی عمیقتر برای فهم وجود خویش دعوت میکند. در نهایت، نویسنده بر این باور است که مرگ نه تنها پایان نیست، بلکه شروعی برای آزادی و رهایی از بندهای دنیوی است.
هوش مصنوعی: ای حکیم، از این نوع زندگی بمیر؛ زیرا اگر بخواهی به زندگی ادامه دهی، بهتر است مانند یک مرد در این دنیا باقی بمانی.
هوش مصنوعی: این زندگی، ارزش واقعی را به همراه نخواهد داشت، زیرا اگر ترس و ناتوانی در آن وجود نداشته باشد، امنیت و آسایش هم از بین میرود.
هوش مصنوعی: در این زندگی، به سرنوشتی که مردان دارند نمیتوان رسید، یا اگر برسیم، تنها در بستر سیر و سبزی زندگی را تجربه میکنیم.
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا که پر از مشکلات و خطرات است چه زمانی باید به مانند سگان بدون صاحب، خود را به زحمت بیندازیم و از این گله پر از گرگ محافظت کنیم؟
هوش مصنوعی: به باغ مرگ بیا و زندگی تازهای پیدا کن؛ این کفن کهنه و فرسوده را بسوزان.
هوش مصنوعی: توازنی که در بهار داری، تو را از گرمای سوزان تابستان و سرما و خشکی پاییز نجات میدهد.
هوش مصنوعی: قبل از آنکه استخوان تو باعث شود که سگهای دوزخ تو را مهمان خود کنند، بهتر است که از انجام کارهای ناپسند خودداری کنی.
هوش مصنوعی: به جلو سرنوشت برو و مانند مردان شجاع با دلیری و جسارت به زندگی ادامه بده، زیرا این بدن موقت و زودگذر است.
هوش مصنوعی: به جای ترس از زندگی، به مرگ نگاه کن و از آن نترس، زیرا اکنون در لحظه زندگی میکنی.
هوش مصنوعی: کسی که از مرگ فرار میکند، در واقع در دام رنگ قرمز و زیبایی آن گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: به درگاه مرگ بیا و از این زندگی فاصله بگیر، زیرا آنجا امنیت و آرامش وجود دارد و در این دنیا تنها موقت و ناپایدار است.
هوش مصنوعی: در اطراف خانهٔ او، هیچگونه مغروری از شیاطین انسانی و جانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان به وسیله نفس و عقل خود میتواند به مراتب بالاتری برسد، به طوری که از حالت حیوانی و دنیای گیاهی و حتی از ویژگیهای کانی فراتر رود. انسان میتواند با استفاده از عقل و نفس خود، به تحول و پیشرفت دست یابد.
هوش مصنوعی: سه مسئله مهم و اساسی در زندگی وجود دارد که همه را خدا میداند، اما تا زمانی که زندگی میکنی و نمیمیری، نمیتوانی به عمق و حقیقت آنها پی ببری.
هوش مصنوعی: از هفت آسمان تا وقتی که نپرسی، نمیتوانی شرح و تفسیر هفت آیهی دوبارهخوانی را بفهمی.
هوش مصنوعی: این جان را ببر، زیرا در جهنم نه زندگی وجود دارد و نه مرگی، و این مکان ابدی است.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که این کت (لباس) جان ندارد، اما به هر حال جلوهای از زندگی را به نمایش میگذارد. بنابراین، نام جان را بر دود قرار نده. به عبارت دیگر، نباید ظاهر فریبندهی چیزی که واقعاً جان ندارد را با نامی که به حیات تعلق دارد، گره زد.
هوش مصنوعی: از دنیای مادی و جسمانی فاصله بگیر و خود را از قید و بندهای آن آزاد کن، تا بتوانی روح را به مقام والای معنوی برسانی.
هوش مصنوعی: روح خود را به زیر بیاور و مانند عیسی از خاک بلند شو، تا تو نیز بتوانی همچون او به آسمانها دست یابی.
هوش مصنوعی: از این مکان سبز و دلانگیز بیرون بیا و به دنیای آزاد و پر از نشیب و فراز برو، زیرا در زیر سایه درختان طوبی، خود را به زندگی پر نشاط و پربار گره بزن.
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ به تو نزدیک شود، تو به جمع محبوبان و عزیزان خود میپیوندی، چه از نظر عقل و چه از نظر جان.
هوش مصنوعی: اگر مرگ تو در انتظارت باشد، در مسیری که میروی، تو را از دستمزد ناچیزی که شامل کمی نان و آب است، دور نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که از مرگ تو، رنگ صورتت به زعفران تبدیل شود، آن زمان شادی و سرزندگی دل را خواهی دید.
هوش مصنوعی: وقتی که دل تو از نگاه او آرام میشود، مهربانیاش بر تو نازل میشود حتی اگر زبان درستی برای بیان نداشته باشی.
هوش مصنوعی: در ابتدا تو را دچار سکوت میکند، پس از این که یادگیری بدون کلام را تجربه کردی، این سکوت به هیچ آسیبی همراه نخواهد بود.
هوش مصنوعی: یک روز سختی و رنجی که من در گدایی میکشم، ارزشش بیشتر از تمام ثروت و داراییهای محمود زابلستانی است.
هوش مصنوعی: بدان که علم و دانش خالص و پاک، تو را به مرگ میکشاند، زیرا مرگ، ورود به دنیای دیگر است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر از این زندگی دنیوی و زشتیهای آن رهایی یابی، مرگ به عنوان پایان زندگی نمیآید، بلکه به عنوان آغاز یک زندگی جدید و با ارزشتر محسوب میشود. در واقع، زندگی دنیا به مانند کلبهای ناپایدار است و مرگ در حقیقت فرصتی برای ورود به دنیایی بهتر است.
هوش مصنوعی: عقل را از بیخیالی دور میکند و روح را از خطر دیدار نجات میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز ناممکن به نظر میرسد، اما وقتی به آنجا بروی، هرچقدر که بخواهی میتوانی.
هوش مصنوعی: از کمفهمی و ناتوانی به حقیقت و عمق معانی میرسی.
هوش مصنوعی: به جز فرزند مرگ، هیچ چیز دیگری به تو آسیب نمیزند و حتی میتواند که تو را از یک مشت سگ تنبل بهتر کند.
هوش مصنوعی: جز مرگ هیچ چیز نیست که به تو هشدار دهد تا از این دنیا بگذری و به سفر ادامه دهی.
هوش مصنوعی: جز مرگ، هیچ چیز نمیتواند به تو بگوید که تو حق ورود به این دنیا را نداری.
هوش مصنوعی: تنها مرگ توست که میتواند از این چشمان بازیگوش و فریبنده در زمانهای آخر حمایت کند.
هوش مصنوعی: اگر مرگ وجود نداشت، تو هرگز از مشکلات و سختیهای زندگی رهایی نمییافتی.
هوش مصنوعی: اگر حروف و کلمات تو را غمگین کردهاند، بدانی که این درد مرگ در جانت را زنده میکند.
هوش مصنوعی: به کلاس درس آمدی و این موضوع را درک کردی. حالا برای فهمیدن عمیقتر، باید کمی به مرگ فکر کنی تا عمق دیگر موضوع را هم بفهمی.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی از خفت و ننگ لقبها و شناسههای مختلفی که داری، رهایی پیدا کنی، حتی اگر از مرگ هم فرار کنی.
هوش مصنوعی: در این دنیا اسامی و نامها وجود دارند، اما آن جهان دیگر چیزهای مادی مانند آب، نان، شراب یا هر چیز دیگری را ندارد.
هوش مصنوعی: جز مرگ در راه حقیقت، هیچ چیزی نمیتواند ما را از پیروی افکار و نظرات دیگران بازدارد.
هوش مصنوعی: اگر مرگ هیچ آسودگی برایش نباشد، پس نه به تو کمک میکند و نه تو را از اینجا آزاد میسازد.
هوش مصنوعی: اگر مهربانی و خوبی از افراد ثروتمند و با جاه و مقام سرچشمه میگیرد، بدی و زشتی هم میتواند ناشی از همین افراد باشد.
هوش مصنوعی: به بلندای دنیا برو و مانند سنایی، اگر سنایی هم بر تو تاثیر گذاشت، به تو کمک کند تا به اوج برسی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.