به من باز گرد ای چو جان و جوانی
که تلخست بیتو مرا زندگانی
من اندر فراق تو ناچیز کردم
جمال و جوانی، دریغا جوانی
دریغا تو کز پیش رویم جدایی
دریغا تو کز پیش چشمم نهانی
سفر کردی و راه غربت گرفتی
به راه اندر ای بت همی دیر مانی
چه گویی به تو راه جستن توانم
چه گویم به من باز گشتن توانی
دل من ز مهر تو گشتن نخواهد
دلی دیده ای تو بدین مهربانی؟
گرفتم که من دل زِ تو برگرفتم
دل من کند بیتو همداستانی
من از رشک قد تو دیدن نیارم
سهی سرو آزاده بوستانی
ز بس کز فراق تو هر شب بگریم
بگرید همی با من انسی و جانی
ترا گویم ای عاشق هجر دیده
که از دیده هرشب همی خون چکانی
چه مویی چه گریی چه نالی چه زاری
که از ناله کردن چو نالی نوانی
چرا بر دل خسته از بهر راحت
ثناهای قطب المعالی نخوانی
ابو احمد آن اصل حمد و محامد
محمد، کش از خسروان نیست ثانی
همه نهمت و کام او خوب کاری
هم رسم و آیین او خسروانی
جهان راهمه فتنه خویش کرده
به نیک و خصالی و شیرین زبانی
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدست همچون یقین از گمانی
زهی برخرد یافته کامگاری
زهی برهنر یافته کامرانی
اگر چند از نامورتر تباری
وگر چند کز بهترین خاندانی
بزرگی همی جز به دانش نجویی
ملکزادگان کنون را نمانی
ز فضل و هنر چیست کان تونداری
ز علم و ادب چیست کان توندانی
به علم و ادب پادشاه زمینی
به اصل و گهر پادشاه زمانی
پدر شهریار جهان داری و تو
ز دست پدر شهریار جهانی
عدوی تو خواهدکه همچون توباشد
به آزاده طبعی ومردم ستانی
نگردد چو یاقوت هرگز بدخشی
نه سنگ سیه چون عقیق یمانی
نیاید به اندیشه از نیست هستی
نیاید به کوشیدن از جسم جانی
ترا نامی از مملکت حاصل آمد
نکردی بدان نام بس شادمانی
بکوشی کنون تاهمی خویشتن را
جز آن نام نامی دگر گسترانی
مگر عهد کردی که در هر دل ای شه
ز کردار نیکو نهالی نشانی
به دست سخی آزها را امیدی
به لفظ حری نکته ها را بیانی
پی نام و نانند خلق زمانه
تومر خلق را مایه نام و نانی
گه مهربانی چو خرم بهاری
گه خشم وکین همچو باد خزانی
اگر مر ترا از پدر امر باشد
به تدبیر هر روز شهری ستانی
به هیبت هلاک تن دشمنانی
به چهره چراغ دل دوستانی
به صید اندرون معدن ببر جویی
مگر تو خداوند ببر بیانی
ز بهر تقرب قوی لشکرت را
سپهر از ستاره دهد بیستگانی
سخاوت بر تو مکینست شاها
ازیرا که تو مر سخارا مکانی
اگر بخل خواهد که روی تو بیند
بگوش آید او را ز تو «لن ترانی »
همه ساله گوهر فشانی ز دو کف
همانا که تو ابر گوهرفشانی
به محنت همه خلق را دستگیری
به روزی همه خلق را میزبانی
ز حرص برافشاندن مال جودت
به زایر دهد هر زمان قهرمانی
نشان ده زخلقت نداده ست هرگز
نشان خواه را جز به خوبی نشانی
توانگر بود بر مدیح تو مادح
ز علم و نکت و ز طراز معانی
الا تا که روشن ستاره ست هر شب
براین آبگون روی چرخ کیانی
هوا را بودروشنی و لطیفی
زمین را بود تیرگی و گرانی
تو بادی جهاندار، تااین جهان را
به بهروزی و خرمی بگذرانی
به عز اندرون ملک تو بینهایت
به ملک اندرون عز تو جاودانی
ترا عدل نوشیروانست و از تو
غلامانت ار تاج نوشیروانی
جز این یک قصیده که از من شنیدی
هزاران قصیده شنو مهرگانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عذاب فراق محبوب و دلتنگی خود میگوید و حسرت جوانی و زیبایی او را میخورد. او از جدایی محبوب غمگین است و به یاد او شبها گریه میکند. شاعر به ویژگیهای نیکو و بلندیهای انسانی محبوب اشاره میکند و بر اهمیت علم و ادب تأکید میورزد. او از محبوب میخواهد که به او بازگردد و برای بهبود حال دیگران تلاش کند. در پایان، شاعر به ستایش از محبوب و آثار او میپردازد و از او میخواهد که به نیکی و خیری که در دل دارد، ادامه دهد.
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند جان و جوانی، به من بازگرد؛ زیرا زندگی بیتو برایم بسیار تلخ است.
هوش مصنوعی: من در دوری تو، جوانی و زیباییام را بیارزش شمردم، وای که چقدر جوانی را از دست دادم.
هوش مصنوعی: ای کاش که از من دور نمیشدی، ای کاش که از پیش چشمم پنهان نمیشدی.
هوش مصنوعی: به سفر رفتی و در مسیر غربت قرار گرفتی، ای معشوق، چرا هنوز در این راه میمانی؟
هوش مصنوعی: چه بگویم از تلاش برای یافتن تو؟ چه بگویم از این که تو میتوانی دوباره به من بازگردی؟
هوش مصنوعی: دل من از محبت و عشق تو سیر نخواهد شد. آیا دلی را دیدهای که به این اندازه مهربان باشد؟
هوش مصنوعی: متوجه شدم که با عشق تو دل من دیگر به تو وابسته نیست و حالا بدون تو هم میتواند همنوا و همداستان باشد.
هوش مصنوعی: من از زیبایی قد تو آنقدر تحت تاثیر قرار میگیرم که نمیتوانم به تماشای تو بپردازم؛ تو همچون سرو آزاد در بوستانی هستی.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی تو هر شب اشک میریزم، و این درد و غم همچنان همدم و همراه من است.
هوش مصنوعی: ای عاشق، به تو میگویم که در فراق من، چشمانت هر شب از اشک پر میشود و مانند خون میریزد.
هوش مصنوعی: هر نوع گرانی و گریهای که داری، چه بخواهی ناله کنی و چه زاری، در نهایت نتیجهای ندارد.
هوش مصنوعی: چرا برای دل خستهات که به دنبال آرامش است، از ستایشهای بزرگترین مقامها نمیگویی؟
هوش مصنوعی: ابو احمد، منبع اصلی ستایشها و خوبیهای محمد است، و هیچ کس دیگری از میان پادشاهان نمیتواند با او همسنجی شود.
هوش مصنوعی: تمام تلاش من این است که خواسته او را برآورده کنم، زیرا این کار بخشی از رسم و سنت پادشاهی او است.
هوش مصنوعی: دنیا را به خوبی و بدیهای مختلف پر کرده است، همچنین با زبانی شیرین و خوشبیانی در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: آزادی و آزادگی به وضوح از تمامی پادشاهان و حکمرانان بالاتر است، همانگونه که یقینی بدون شک و تردید، از گمان و شک متمایز است.
هوش مصنوعی: چه خوشبختی که فردی خردمند و موفق به آری است! چه دلنشین است که کسی که به هنر دست یافته، در زندگی به کامیابی رسیده است!
هوش مصنوعی: اگرچه از خانوادهای مشهور و معروف باشی و یا از یکی از بهترین خانوادهها بیایی،
هوش مصنوعی: برای عظمت و بزرگی یک فرد، تنها دانش و علم او اهمیت دارد وگرنه بیدانشی فرزندان پادشاهان نیز به یک عنوان بزرگ نمیرسند.
هوش مصنوعی: چه فضیلت و هنری داری که با تیزی و شدت همراه است، و چه دانشی و آدابی داری که با سرسختی و قوت تو آمیخته است؟
هوش مصنوعی: با دانش و فرهنگ، انسانی همچون فرمانروایی بر روی زمین است و از نظر نژاد و خاستگاه، او برتری دارد و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: تو فرزند پدری هستی که شهریار جهان است، اما خودت از دست پدر، مانند شهریاری در جهان هستی.
هوش مصنوعی: دشمن تو آرزو دارد که مانند تو باشد، با روحیه آزاد و درک مردم.
هوش مصنوعی: هرگز مانند یاقوت، بدی و ناپاکی برنمیگردد و نه مانند سنگ سیاه که شبیه عقیق یمانی است.
هوش مصنوعی: در فکر انسان نمیتواند از عدم، وجود بسازد و از تلاش کردن، جان و روح خود را به دست آورد.
هوش مصنوعی: تو به خاطر نامی که از سرزمینت به دست آوردی، هیچگاه یاد آن نام را فراموش نکردی و در همان نام، شادی و خوشحالی را احساس کردی.
هوش مصنوعی: همین حالا تلاش کن که خود را به غیر از آن نام بزرگ و مشهور، به چیز دیگری معرفی نکنی.
هوش مصنوعی: آیا پیمان بستهای که در هر قلبی، ای پادشاه، نشانهای از رفتار خوب و نیکو بکاری؟
هوش مصنوعی: با دست بخشنده، امیدها به وجود میآیند و واژههای زیبا در بیان نکتههای مهم تفسیر میشوند.
هوش مصنوعی: انسانها در جستجوی شهرت و روزی هستند، در حالی که تو خود مایهٔ نام و روزی مردم هستی.
هوش مصنوعی: گاهی مهربانی مانند بهار شاداب و نرم است و گاهی خشم و کینه مانند وزش تند باد در پاییز.
هوش مصنوعی: اگر از سوی پدر به تو دستوری باشد، هر روز با تدبیر و فکر خود، شهری بزرگ و آباد خواهی ساخت.
هوش مصنوعی: در سایهی عظمت و نابودی دشمنان، نور چهره دوستان، مانند چراغی در دل میدرخشد.
هوش مصنوعی: در عمق وجود خود به دنباله شکار باش، شاید بتوانی به قدرت بیانی دست یابی.
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیکی و جمعآوری نیروهای قوی تو، آسمان به تو ستارهای معین خواهد داد.
هوش مصنوعی: ای شاه، سخاوت بر تو نزیند، زیرا که تو خود، جایگاه سخاوت هستی.
هوش مصنوعی: اگر بخل مانع دیدار تو باشد، به او بگو که هرگز مرا نخواهی دید.
هوش مصنوعی: هر ساله از دستان تو جواهرات میریزد، همانطور که تو مانند ابری هستی که جواهرات را بر زمین میبارد.
هوش مصنوعی: در سختیها و مشکلات، به کمک همه مردم میشتابم و در روزهای خوب، از مهماننوازی به همه میپردازم.
هوش مصنوعی: از روی طمع در گسترش ثروت، بخشش تو باعث میشود که هر بار یک قهرمان برای زائران به وجود آید.
هوش مصنوعی: هرگز کسی را که نشان و علامتی نداشته باشد، نمیتوان شناخت، مگر آنکه از طریق خوبیها و اعمال نیکش بشناسیم.
هوش مصنوعی: مدیحهسرای تو از علم و نکتههای ارزشمند و شیوا بهرهمند است، همچنین از طرز و نوع بیان معانی برخوردار است و به خاطر این ویژگیها، توانگر و غنی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که ستاره بر آسمان شب میدرخشد و روشن است، بر این چهرهی آبی و درخشان زمین حاکمیت کیانی ادامه دارد.
هوش مصنوعی: هوا روشن و لطیف است، اما زمین تاریک و سنگین به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تو نیرویی جهانی هستی که میتوانی این دنیا را با خوشی و سعادت پر کنی.
هوش مصنوعی: در درون تو شکوه و عظمت بیپایانی وجود دارد و این عظمت در جان تو همواره پایدار خواهد ماند.
هوش مصنوعی: تو به عدالت نوشیروان را داری و اگر غلامان تو هم تاج نوشیروان را به سر بگذارند، آنها چیزی از تو کم نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: جز این یک شعر که از من شنیدی، هزاران شعر دیگر هم وجود دارد که میتوانی بشنوی و از زیباییهایشان لذت ببری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.