گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۰ - دراحسان به خلق

 

کن احسان که انسان عبیدت شود

اگر روز قتل است عیدت شود

به احسان توان خلق رابنده کرد

به احسان توان مرده را زنده کرد

که بی جان بود آنکه را نیست نان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۱ - فی التنبیه

 

مپندار جسم تو چون خاک شد

زلوح جهان اسم تو پاک شد

مپندار چون رفتی از اینجهان

نمانددگر از تونام ونشان

تو را پایه هر جاست برتر شود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۲ - در نصیحت

 

دلا حاجت خود بردوست بر

که مأیوسی آرد زجای دگر

روا نیست حاجت به کس بردنت

که باشد نکوتر از او مردنت

طمع را چه خوش باشدار سر بری

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۳ - درترک طمع

 

بتر ازطمع نیست در روزگار

طمع مردرا میکند خوا روزار

کسی را که نبود طمع در جهان

بگو رخش عزت به گردون جهان

مکن پیش کس دست حاجت دراز

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۴ - فی التنبیه

 

کسی را که ایزد نماید امیر

بباید شود دستگیر فقیر

نگردد دلش بد ز کردار بد

به داد ضعیفان مسکین رسد

خبر دار باشد ز احوال خلق

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۵ - در شاعری

 

مکن شاعری را شعار ای پسر

که ترسم شوی ز این هنر دربه در

به شعر آنچه افزون بگردد دروغ

دهد شعرت افزون صفا وفروغ

به مدح کسان از چه زحمت کشی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۶ - در پیری وبینوائی

 

به پیری تو را نیست گر سیم و زر

به جز مردنت چاره نبود دگر

بود مردن از ذلت فقر به

چو باشد چنین دل به مردن بنه

خصوصا کهرنجور باشد تنت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۷ - در سواری و صفت اسب

 

چو خواهی که براسب گردی سوار

ابر زیر ران اسب کوچک میار

شود مرد از اسب کوچک حقیر

بود راکبش گر امیرکبیر

بزرگ اسب کن سعی و آور به چنگ

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۸ - در اطاعت پروردگار

 

شدی چون ز یزدان خبردار پس

اطاعت کن احکام او را و بس

ز یاد خدا هیچ غافل مشو

به جز راه حق هیچ راهی مرو

اعانت از اوجوی در کار خود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۰ - در نهی از حرص

 

سروشی مرا گفت روزی به گوش

که ازبهر روزی مخورغم مکوش

بکن شکر یزدان قوی دار دل

که رزق ترا میدهد متصل

شب وروز روزیت آید به بر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۱ - در نهی از خوردن شراب

 

مخور می وگر میخوری کم بنوش

که ماندبرایت به جا عقل وهوش

بط باده رو با بت ساده خور

اگر میخوری این چنین باده خور

اگر چه ندارند مستان ادب

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۲ - درمذمت دروغ

 

دروغ ای برادر ندارد فروغ

بکن تا توانی حذر از دروغ

چوگفتی دروغی شوی بیقرار

که شاید دروغت شودآشکار

دروغ تو چون فاش گرددبه خلق

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۳ - در نترسیدن از مرگ

 

مشو هرگز از مردن اندیشناک

که هست از پی زندگانی هلاک

کسی جان نبرده است ازچنگ مرگ

نکرده است کس فتح در جنگ مرگ

هر آنکس که زائیده شد میرد او

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۵ - در ترک خواستن چیزی از بخیل

 

اگر کس خورد زخم خار نخیل

به است ار خورد نان زخوان بخیل

خور از سفره خویش نان وبصل

که به باشد از خوان مردم عسل

اگر بر لبت آید از گرس جان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۶ - در رنجش از اهل زمانه

 

ز خلق جهان سخت رنجیده ام

بدی ها از ایشان ز بس دیده ام

پدر هیچ نبود به فکر پسر

پسر ناورد هیچ یاد از پدر

اطاعت به شوهر ندارد زنی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۸ - فی النصیحت والتنبیه

 

بنام خدا رو به هر کار کن

خدا را به یکتائی اقرار کن

به سال ومه وهفته لیل ونهار

مشوغافل از یاد پروردگار

کن ازاوبسی حمد و شکر وسپاس

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۹ - درشکرگذاری ورضا از خدای تعالی

 

نظرکن به هر صبح بر کهتران

که تا خویش را بینی از مهتران

چو دیدی چنین ازخدا شکر گو

مکن کوتهی یکدم از شکر او

گر افتدنگاه تو بر شخص کور

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۰ - در امر به نیکی ونهی از بدی

 

هم تخم نیکی نشان درجهان

که نیکی تو را حاصل آید از آن

نکوئی ثمرهای نیکودهد

به توهر چه خواهی به از اودهد

چرا تا بود خوب کس بد کند

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۱ - در تسلیم و رضا درمصائب روزگار

 

چونیک وبد آید برت درجهان

نه زاین شو غمین ونه دلشاد از آن

که میباشد این حالت کودکان

پی مشتی از خارک وگردکان

به عالم چه شادی چه غم بگذرد

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۲ - در صبر وصابری

 

به غم صبر کن بیقراری مکن

به رخ اشک از دیده جاری مکن

صبوری کن از درد دوری منال

به روزو شب وهفته وماه وسال

مگوصبر تلخ است گوشکر است

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode