فراموش کردی همه کار من

بجستی بدین گونه آزار من

بود راستی جمله گفتار من

دروغ و کژی نیست کردار من

در آن دم که بینی رخ یار من

به یاد آور آن ناله زار من

اگر سربتابی تو از کار من

رسد بر تو بسیار آزار من

الا ای گل لاله رخسار من

مکن بیش ازین قصد آزار من

تو سلطانی و من ترا بنده ام

نظر زین بِه انداز در کار من

تو در خواب نازی و آگه نیی

[...]

ملک گفتش ای نازنین یار من،

چنین سیر گشتی ز دیدار من؟

شهنشه همی گفت کای یار من

نگار وفادار و دلدار من

کنم هر دو را زنده بر دار من

بر آرم به کینه یکی کار من

یکی چاره سازم بدین کار من

از اندیشه و رای هشیار من

اگر سیر نامد ز پیکار من

نمایم بدو باز دیدار من

به گردان بگو جنگ و پیکار من

کمین سواران و کردار من

یکی چاره دارم بدین کار من

ببینید این رای هشیار من

چو بینی به میدان تو کردار من

همی راست دانی تو گفتار من

همانا چو یاد آوری کار من

نتابی سرت را ز گفتار من

چه باشد به پیش تو مقدار من

چه رونق پذیرد ز تو کار من

ز من نیست این ناله زار من

ز استاد دان جنبش کار من

بمن ده که رنگین شود کار من

صد آرایش آرد بدستار من

چو می آمدم بود دل یار من

ز یار من آشفته شد کار من

به گل گفت بلبل که ای یار من

فرح بخش حال دل زار من

بازگردیده است مشکل کار من

بازافتاده است درگل بار من