شبی خواستم بزمی آراستم
سرودی ز بهر طرب خواستم
صدایی به گوشم رسانید عود
که چون عودم از سر برون رفت دود
باو گفتم از خازن گنج راز
که هم اهل سوزی و هم اهل ساز
بگو این نوا از که آموختی؟
که برگ نشاط مرا سوختی
چه سرّست مضمون گفتار تو؟
چه رمزست در پرده کار تو؟
که سوزنده با نواهای تر
ترا نیست جان داری از جان اثر
تو یک مشت چوبی نوای تو تار
ز نارست کافی ترا یک شرار
بر آنم که گر در تو میبود درد
نمیماند تا این زمان از تو گرد
همانا تو از حال خود غافلی
ازآنرو بدینگونه فارغدلی
نداری به آواز خود آرزو
نمیگویی ار کس نگوید بگو
بهمن گفت عود مسرت اثر
که من زانچه گفتی ندارم خبر
مرا روز اول که میساختند
درون دلم ذوقی انداختند
که آن ذوق از من، مرا در ربود
درِ بیخودیها بهرویم گشود
نمیدانم این پیکرِ من که ساخت
چرا سعی کرد و برای چه ساخت
ز من نیست این نالهٔ زار من
ز استاد دان جنبش کار من
مدان از من این نالههای حزین
نه بر من، بر استاد کن آفرین
نه تنها مرا داده این حال دست
درین محفل بیخودی هر که هست
چو من غفلتی دارد از حال خویش
نمیداند انجام اعمال خویش
ولی هست سازنده در ازل
که او نقشبند است در هر عمل
من و تو درین کارگه آلتیم
نه صنعتگری، آلت صنعتیم
مغنی بده عود را گوشمال
که ظاهر کند بر تو تحقیق حال
بزن تا بگوید به بانگ بلند
که ذاتست چون و صفاتست چند
ظهور حقیقت نمای از مجاز
مگو کز فضولیست افشای راز
خوشا آنکه سرمست افتاده است
ارادت به پیر مغان داده است
نمیداند از مستی می مدام
که ساقی کدامست و ساغر کدام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.