گفت بهر صلاح برچیدم

که من این معنی از تو بشنیدم

هم بر آنجای کان نظر دیدم

طمع از جان خویش ببریدم

آن شنودم من از تو این دیدم

آنت بخشودم اینت بخشیدم

از بد و نیک هرکه‌را دیدم

سرگذشتی که داشت پرسیدم

نام آن شهر باز پرسیدم

رفتم وآنچه خواستم دیدم

من سیه در سیه چنان دیدم

کز سیاهی دیده ترسیدم

هفت سر گوسفند کم دیدم

غلطم در حساب ترسیدم

چون خبرهای شاه بشنیدم

کارها بر خلاف آن دیدم

این نصیحت ز عقل نشنیدم

لاجرم تا سزای خود دیدم

چون سخن را به بن رسانیدم

نطق را عاجز از بیان دیدم

بحث محروم کرد و نومیدم

شب عیش از وصال خورشیدم

پیر سالوس را بپرسیدم

گفت: من بارها خدا دیدم

من چو این حال مختلف دیدم

نیک بر دین خود بلرزیدم

تشنه گشتم به راه کعبه شبی

قحط بود آب و من بترسیدم

رهبری را که بود نام عماد

از همه رهبرانش بگزیدم

پیشش افکندم و من از پی او

[...]

در خرابات گرد گردیدم

ساقی رند سرخوشی دیدم

عاشقانه گرفتمش به کنار

عارفانه لبش ببوسیدم

ذوق مستی و حال میخواران

[...]

جدول آسا درین صحیفه راز

گرد هر صفحه صفحه گردیدم

چون حدود خطایش از خط خوش

نافه آمیز و مشکبو دیدم

به دو انگشت گزلک و خامه

[...]

سرو را از نوید خلعت خاص

بس که امیدوار گردیدم

نارسیده قبای تازه هنوز

کهنه‌ها را تمام بخشیدم

ای به تو اعتماد جاویدم

پشت بر کوه از تو امیدم

چو قلم زیر تیغ بالیدم

زخم خوردم سخن سراییدم

آنچه گفتی، شنیدم فهمیدم؛

بتر از وی عقل سنجیدم!